جلسهی آخر غایب سرزده از راه رسید
تق تق. -بفرمایید. آقای کرمی وارد کلاس شد. سلام کرد. -به به آقای کرمی پارسال دوست امسال آشنا. چه عجب از این طرفا. راه گم
تق تق. -بفرمایید. آقای کرمی وارد کلاس شد. سلام کرد. -به به آقای کرمی پارسال دوست امسال آشنا. چه عجب از این طرفا. راه گم
«از میون دخترا، دختر کوچولویی که از همه بزرگتر بود همیشه تو راهرو سر راهم کمین میکرد، تهدیدم میکرد. دندوناش عین موش، ریز و تیر
بارها اتفاق افتاده با دانشگاه با بخش امور پژوهشی یا دفتر پژوهشگران و نخبگان جوان تماس ضروری گرفتم. چندین چند بوق خورده و قطع شده،
-عمه توپولو یک درخت تو باغش داره، ریزتخممرغی*میدهد که رنگ خونست. اگر آن ریزهها بریز روی لباست پاک نمیشود. +تو چندتا عمه داری؟ -با دستش
هفتهی پیش سکتهی گوش کرد. خدا خیلی به او رحم کرد که سکته رو رد کرد و گرنه معلوم نبود امروز بشنود یا نه؟! گفتم:
یک قاشق برنج با خورشت قیمه در دهان فرزندش گذاشت. قاشق بعدی را با قاشق دیگر، خودش چشید. همسرش فریاد کشید: «غذای بچه رو نخور.»