چگونه استاد خاتمی نظر مرا در مواجه با افراد مشکل‌‌ساز تغییر داد؟

ترم سوم کارشناسی بودم. در کارگاه «ایزو ۱۰۰۱۵ » دکتر علی خاتمی شرکت کردم. بعد از اتمام کلاس  سوار تاکسی شدم. همین که در ماشین نشستم پیامکی برایم آمد. آنقدر افکارم غرق در محتوای ارائه شده در کارگاه بود که دلم نمی‌خواست گوشی را از داخل کیفم در بیاورم. بی‌اهمیت به صدای پیامک، به راننده سلام کردم. تمام مسیر درخت‌ها، کوه‌ها، ماشین‌ها و آدم‌های بر خیابان را تماشا می‌کردم. نمایی از آموزش برایم داشت. پیامک‌ها هم یکی پس از دیگری جرینگ صدا می‌داد. دیگر بیست و پنجمین پیامک، صدای رانند‌ه تاکسی را در آورد:«خانم به آن گوشی لامصب یک نگاه بنداز.»

زیپ کیفم را باز کردم. گوشی را از لای کتاب در آوردم. شماره‌‌ی فرستنده‌ی پیامک  را در گوشی ذخیره نداشتم. باخودم گفتم لابد اشتباه  فرستاده. پیام‌ها را باز نکردم، گوشی را سایلنت کردم. به مقصد رسیدم.

بعد از اینکه از ماشین پیاده شدم سریع گوشی را از سایلنت در آوردم و زنگ خانه را زدم. مادر در را باز کرد. همین که گفتم: سلام. دوباره پیامکی رسید.

مامان گفت: پیامکت را ندیدی.

-بی‌خیال. شماره‌اش را ذخیره ندارم، حتما اشتباه می‌فرستد.

+شایدم درست می‌فرستد، شماره‌اش را شما نداری.

-با کسی که شماره‌اش را ندارم کاری ندارم.

جرینگ، جرینگ، جرینگ. همین‌طور پشت هم پیام می‌آمد. باخود زمزمه کردم فکر کنم باید سایلنتش کنم.

مادر این حرفم را شنید و گفت: حالا پیام را باز کن، بنویس اشتباه می‌فرستی. حداقل این‌ همه بیچاره پیامک نده.

بی‌توجه به حرف مادر، از پله‌ها بالارفتم تا به اتاقم بروم. هیجان آموزش را نمی‌خواستم از دست بدهم. کلی کتاب مد نظرم بود که باید از قفسه کتابخانه‌ام بر می‌داشتم. بدون اینکه مانتو  را در بیاورم و مقنعه را از سرم بردارم. اول سراغ کتاب‌ها رفتم.

جرینگ، جرینگ، جرینگ. همچنان پیامک می‌آمد. مادرم می‌گفت:دختر حداقل آن گوشی را سایلنت کن که پدرت آمد حرفی بهت نزند.

بازهم بی‌تفاوت به حرف مادر، کتاب‌ها را از قفسه برداشتم. روی صندلی پشت میز نشستم. گوشی را برداشتم با مهدیه تماس گرفتم.

مهدیه گوشی را بر نداشت. اما همچنان پیامک می‌آمد. به پیامک‌های روی صفحه نگریستم.

پیامکی نوشته بود: «خوبی؟ چه کلاس خوبی بود.»

پیام بعدی«چه خبر؟»

 پیامک بعدی«اسمت را برای پروژه انجمن نوشتم. دلت به سوزه.»

پیام بعدی«مُردی؟ چرا جواب نمی‌دهی؟»

پیامک بعدی:«چرا آنقدر خودت را می‌گیری؟»

پیام بعدی:«شماره‌ات را از خانم دال گرفتم.»

وقتی نام «خانم دال» را دیدم، دیگر پیامکی باز نکردم. دوزاریم افتاد آشناست.

نیمی از شب گذشته است هنوز پیامک‌ها ادامه دارد. اما گوشی بی‌صدا‌ست. می‌روم سراغ گوشی که با هر پیامک روشن می‌شود، پیامی روی صفحه می‌آید: «سین» بالاخره خودش را معرفی کرد.

تازه فهمیدم آقای سین، مدیر انجمن علمی دانشجویان‌ست. همان پسرک دراز و بی‌قواره‌ی دانشگاه. خیلی مؤدبانه برایش پیامی ارسال کردم.  خوابیدم.

صبح روز بعد که به دانشگاه رفتم. قبل از کلاس استاد را در راهرو دیدم. پس از سلام و احوالپرسی، گفتم استاد امکانش هست از شما یک درخواست داشته باشم.

استاد خاتمی که خیلی خوشرو، باوقار و متین بود، تبسمی کرد و گفت: خواهش می‌کنم، در خدمتتان هستم.

گفتم: استاد من در کارگاه شما شرکت کردم خانم دال، شماره همراه من را به آقای سین داده و گفته من در پروژه‌ها فعال هستم و حتما با ایشان همکاری خواهم کرد. اولا که ایشان وقتی پیام فرستاد خیلی راحت تک‌گویی کرد، انگار من دخترخاله‌اشم. من پاسخ ندادم. ثانیا ایشان تا  پاسی از شب  ارسال پیامک‌هایش را رها نکرد.

در نهایت خیلی مؤدبانه برایشان چنین پیامکی ارسال کردم:

«باسلام

جناب آقای سین، بنده هیچ مشارکتی در پروژه نخواهم کرد و هیچ اطلاعی از این مسئله ندارم. و تمایلی هم به شرکت در پروژه حضرتعالی ندارم. لطفا پیام ندهید.»

ایشان دوباره پیام داد که نامتان را برای پروژه در اسامی همکاران درج کردم. دیگر عذری پذیرفته نیست.

گوشی را به طرف استاد گرفتم که صحت و سقم پیامم را به ایشان نشان دهم. و از ایشان خواستم که پیام من را به ایشان برسانند.

استاد لبخندی زد، گوشی را از دستم نگرفت و گفت:«اولا که پیامک شخصی‌ست. ثانیا من نباید این حرف را به ایشان بزنم شایسته نیست. این را شما باید به ایشان مستقیما و حضوری در همین دفتر انجمن علمی علوم تربیتی صراحتا عرض نمایید. 

خانم  یادتان باشد هیچ‌ کس به جز شما نمی‌تواند جای شما  سخنی را به کسی بگوید و تصمیمی را اتخاذ کند.

اگر نیمه‌ی پر لیوان را ببینید، می‌پذیرید که  برخی از همکلاسی‌هایتان آن را متفاوت می‌نگرند.

دریابید که رفتار مشکل‌ساز می‌تواند در صورت عدم برخورد به موقع با آن به یک عادت تبدیل شود.

تفاوت‌های فرهنگی را در برخورد با افراد مشکل‌ساز در نظر بگیرید. این نکته که فرد یک فرهنگ کتمان کننده و محتاط و رنجیده دارد یا آماده مشارکت و همکاری نیست را در برخوردتان مد نظر قرار دهید.»

آن روز من دریافتم که:

-برای انجام هر کاری خودم باید پیش‌قدم شوم.

-از دیگران در حد مشاوره کمک بخواهم.

-برای هر اقدامی مقتدرانه گام بردارم.

-بپذیرم که انسان‌ها با هم متفاوتند.

-گوش کردن فعال در هر کلاس داشته باشم. (با سرسری گوش دادن به سخنان دیگران،  یک وقت من هم مثل آن فرد باعث آزار دیگران نشوم.)

-به دور از هیجان عمل کنم.( چرا باید همکلاسی من  هیجانی عمل کند و بدون اجازه من شماره‌ام را در اختیار دیگری بگذارد.)

-با چهره‌ی باز به دیگران گوش فرا دهم.

-در عین حال که انتقاد می‌کنم، انتقاد‌‌پذیر هم باشم.(یک طرفه پیش قاضی نروم.)

*برخورد با کسی که صحبت میکند و گوش نمیدهد:

-ساکت بنشینید و بگذارید بخارشان تمام شود.

-به آنها اجازه دهید تا بدانند، در حالی که ممکن است با همه چیزهایی که میگویند موافق نباشید، دوست داریدافکار آنها را بشنوید و سپس به آنها اجازه دهید ادامه دهند.

-از تکنیکهای شنیداری تعاملی استفاده کنید.

-از آنها بخواهید برنامهای تنظیم کنند که هر دو‌ هم ‌زمان برای صحبت حاضر باشند.

-وضعیت فیزیکی را تغییر دهید تا تمرکز روی شما باشد. (بایستید، یک تکه کاغذ از کیف‌تان بیرون بیاورید و غیره).

*برخورد با کسی که سرسخت و موضعی است:

-فرد را از مشکل جدا کنید و روی حل مسئله تمرکز کنید.

-نشان دهید که آماده ترغیب شدن توسط آنها هستید تا بتوانید درک کنید که چرا دیدگاه آنها شایستگی دارد.

-به دنبال راه‌های خلاقانه باشید تا موقعیت آنها را بپذیرید و آنچه را که نیاز دارید اضافه کنید.

-در مورد عواقب آن صحبت کنید، اگر آنها تسلیم نشوند و توافقی حاصل نشود، چه پیش خواهد آمد.

-بررسی کنید که چرا آنها در آن قفل شدهاند.

-موقعیت آنها را با پیشنهاد ایده‌ها آزمایش کنید و در صورت رد شدن، از آنها بپرسید که چرا این ایده برای آنهاکارساز نیست. برای مقابله با نگرانی‌هایی که آشکار می‌کنند، ایده‌هایی ارائه دهید.

-حقایق خوبی را به آنها ارائه دهید که نشان دهد دیدگاه آنها ممکن است اشتباه باشد، و به آنها زمان بدهید تا این اطلاعات جدید را هضم کنند.

✍🏻صدف پورمنصف

*https://sfhgroup.com

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *