خواهر و برادر دربارهی افسانهها گفت و گو میکردند. ناگهان رومیزی از روی میز سر خورد و افتاد. جانا در حالی کهرومیزی را بر سرش کشیده بود هوپی کرد و به میان آنها پرید.
عمه گفت: جانا چی کار میکنی؟
جانا گفت: مثلن من یه روحم میخواهم شماها را ببلعم.
عمه گفت:وای ترسیدم.
جانا خندید و گفت: عمه، افسانه چیه؟
+بیا باهم به حیاط بریم. شاید داخل باغچه آدم کوچولوها را پیدا کردیم.
–مگه باغچه آدم کوچولو داره؟!
+آره عمه.
–آدماش چقدریه؟
+دستت رو بیار.
–دستش را کف دست عمه میگذارد. بیا عمه اینم دست من.
+در حالی که دست او را در دستش میفشارد و قربان صدقه اش میرود. انگشت سبابه را نشانه میگیرد. اندازه اینانگشتت است.
–من آدم کوچولوها رو خیلی دوست دارم.
به سمت حیاط میروند. در را باز میکنند. از پله ها با هم پایین میروند. جانا در حین پایین آمدن از پله ها یک دستبر نرده میگیرد و دست دیگر در دست عمه. عمه دست جانا را به حالت تاب خوردن تکان میدهد.
+بیا عمه جان، باهم وسط باغچه برویم.
باغچه گردی وسط حیاط است. درختان گیلاس و زرد آلو گرداگرد باغچه قرار دارد. وسط باغچه پر از علف های هرزاست.
–جانا دولا می شود، برگی از علف های هرز را بالا میزند. عمه. عمه.
+جان عمه.
–من آدم کوچولو پیدا کردم.
+عمه در حالی که چمبک بر زمین زده و میخندد، جانا را نگاه میکند. کجاست؟ ببینم؟
جانا با دست به زیر برگ علف هرز اشاره میکند.
–اینهاش.
+جانا، اینجا که من چیزی نمیبینم!
–چرا نمیبینی عمه؟
+شاید چشمام ضعیفه.
–عمه، نگاه کن. باهم حرف میزنند.
+چه میگویند؟
–دختره میگه با من بازی میکنی؟
+خب، تو بهش چی میگی؟
–من سرتکان دادم. برادرش نمیذاره ما باهم بازی کنیم.
عمه در حالی که از جایش بلند میشود. به سمت دیگر باغچه میرود.
–وای جانا! من هم این طرف باغچه، مامان و بابایشان را دیدم.
جانا به بغل عمه میپرد.
–عمه، اینها خیلی خوبند.
+جانا، دوست داری با دوستانت به داخل اتاقت برویم؟
–آره عمه. مگه می توانند با ما بیاییند؟
+از مادر و پدرشان اجازه گرفتم که پیش ما زندگی کنند.
–جانا در حالی که عمه را غرق بوسه میکند. عمه، پس بدو بریم در اتاقم.
جانا با شادی زیاد از پلههای حیاط یکی پس از دیگری بالا میرود.
–عمه، امشب پری، پرسان هم با من بازی میکنند. نقاشی میکشند. غذا میخورند. مسواک میزنند. کنار هممیخوابیم.
+آره جان جانان.
جانا، عمه، پری و پرسان باهم میخواستند وارد اتاق بشوند که عمه اسباب بازی جانا که اتو بوده، کنار در افتادهبوده را میبیند. عمه دولا میشود و اتو را از زمین بر میدارد.
عمه رو به اتو میکند و میگوید: سلام اتو. من و جانا با پری و پرسان آمدیم. بادستش پری و پرسان خیالی را نشانمیدهد. اتو را در حال روبوسی با پری و پرسان قرار میدهد.
جانا لبخند میزند و عمه رو به جانا میکند و میگوید: جانا، سوالی که از من پرسیدی را یادت هست؟
جانا رو به عمه میکند و میگوید: نه عمه، بیا بریم همه با هم بازی کنیم.
عمه گفت: جانا، گفتی افسانه چیه؟ همه این دوستهایی که الان پیدا کردی، پری و پرسان و حتا اتو که الان سلام واحوالپرسی کرد، افسانه هستند.
چقدر در تدریس و مسائل تربیتی از افسانهها بهره میبرید؟ *در افسانههای سحرآمیز، حضور و وجود عناصر واقعی از زندگی کمتر به چشم میخورد. بارزترین ویژگی اینگونه از افسانهها آن است که وجوه تخیلی آن از سایر گونهها به مراتب بیشتر است. علاوه بر این، زمان و مکان در این نوع از افسانهها نوسان بسیار دارد. مشکلات پیدرپی و به ظاهر حل نشدنی است که برای قهرمان افسانه پیش میآید. یکی دیگر از ویژگیهلی افسانههای سحر آمیز ارتباط تخیلات مطرح شده در آنها با آرزوهای دورودراز انسانهایی است که آنها را آفریدهاند.
افسانهها بیشتر جنبهی اخلاقی و تربیتی دارند: در این افسانهها، شخصیتهای مثبت و نیکوکار پاداش میبینند و شخصیتهای منفی و بدکار مجازات میشوند. در حقیقت، تبلیغ و ترویج نیکاندیشی و نیک کرداری در بطن این افسانهها نهفته است.
✍🏻 صدف پورمنصف
*تمیمداری، احمد (۱۳۹۱). فرهنگ عامه، انتشارات مهکامه
آخرین دیدگاهها