سخن شمارهی۱
در حرم امام رضا(علیه السلام) نشسته بود. غرق در نیایش بود. صدای خانمی که به فرزندش میگفت:«هفت منهای دو به علاوه سه میشود هشت» را شنید. دوباره تکرار کرد: :«هفت منهای دو به علاوه سه میشود هشت»
فهمیدی پسرم؟
او گفت: آره، مامان.
و باز تکرار شد«هشت منهای سه به علاوه دو میشود هفت» دیدی پسرم چی شد؟
-آره، مامان.
به حدی صدای مادر و فرزند میان نیایش های او دست و پنجه نرم کرد که تمرکزش از دست رفت. کتاب مفاتیح الجنان را کنار گذاشت. به دیوار تکیه داد. و به سقف آینهکاری حرم چشم دوخت. این بار صدایی از مادر و فرزند شنیده نشد. اما خانمی با صدای بلند گفت: « من یک معلمم. میخواهم حرفی بزنم به شما.» باز صدای آن مادر شنیده شد:« بله، میشنوم.»
معلم گفت:« چرا تکلیفش را شما مینویسی؟ بگذار خودش انجام دهد.»
مادر گفت:«ما مسافریم. الان معلمش پیام داده تکالیفش را عکس بگیر بفرست. او تمام تمرینها را بلدست. برای اینکه کمک حالش باشم تند انجام میدهم.»
⭕️از معلم انتظار میرفت بگوید: این مکان حرمتی دارد، آداب و حُرمت اینجا را باید به فرزندت با عملت بیاموزی. تکلیف جایش اینجا نیست. اولا ً باید در محیط عمومی آن هم معنوی آرامتر صحبت کنی. ثانیاً در این محیط باید به امور معنوی بپردازی تا انجام کار دنیوی.
سخن شمارهی۲
در حرم نشسته بود، رو به روی ضریح. گوشی دستش بود. کلیپ رقصی گذاشته بود. با صدای بلند موسیقی آن رادنبال میکرد.
⭕️مثل این میماند که در کلاس بنشینی وسط تدریس مدرس، کلیپ موسیقی به صورت تک نفره تماشا کنی.
⭕️مثل اینکه در مجلس عزا موسیقی پخش کنی. البته الان این امر زیاده شده. به خاطر وجود فرقههای مختلف.
⭕️مثل اینکه وسط حرف زدن با دیگری با گوشی خود وربری.
✍🏻صدف پورمنصف
آخرین دیدگاهها