تحول دانشکده مدیریت ناممکن است | فصل چهارم

فصل چهارم

-چه دردناک بود. اول از همه باید می‌پذیرفت اشتباه کرده و بعد عذرخواهی می‌کرد. متأسفانه «عذرخواهی» در سازمان آموزشی حداقل خیلی کم  بین مسئولین (مدیر، اساتید، ریاست و معاونین و … ) پیش می‌آید.

+[دستش را بالا می‌برد.] استاد اجازه.

-بفرمایید.

پسرکی از بحث گریخته. انتهای کلاس شروع به مزه پرانی می‌کند. استاد حالا رابطه مطلوب یا غیر مطلوب که همه‌اش می‌گذره. مهم این است در لحظه جا باشی.

-آیا همان لحظه رفتار شایسته را نباید آموزش ببینی؟

تلفن همراه پسرک زنگ می‌خورد. گوشی را از جیبش برمی‌دارد و  سری برای استاد تکان می‌دهد و دوان دوان از کلاس خارج می‌شود.

+استاد ببخشید. من می‌توانم صحبت کنم.

-خواهش می‌کنم، بفرمایید.

+«آموزش» سنجاق همه‌ی کارهاست.

-بیشتر برایمان توضیح بده.

پسرک بدون اینکه در بزند. در کلاس را باز می‌کند. وارد می‌شود. بدون حرفی به استاد سر جایش می‌نشیند.

استاد می‌گوید:یکی از قوانین کلاس ما سایلنت کردن گوشی بود. به یاد دارید؟

او مشغول ور رفتن به خودکارش‌  است.

استاد می‌گوید: آقا.

پسرک سرش را بالا می‌آورد و می‌گوید: با من که؟

-بله با شماهستم. قوانین کلاس را زیر پا گذاشتید.

+الان مبحث ارتباط مرتباط مطلوب بود، حالا  از همین جا پاسش دهید. اگر ادعای روابط مطلوب دارید به پا خیزید.

-ارتباط مطلوب یعنی زیر پا گذاشتن قوانین؟

دانشجویان انگار یک ارکس را رهبری می‌کنند همه باهم می‌گویند: نه.

استاد که کنار پنجره ایستاده است. نور خورشید مستقیمن چشمای او را نشانه می‌گیرد.

-آفتاب دلچسبی‌ست اما هر چیز دلچسب خوب نیست. چشمانم را ناراحت می‌کند.

از کنار پنجره به سمت در حرکت می‌کند.

-بحث را تغییر می‌دهد.  خانم شما برایمان می‌گفتید. آموزش چیه؟

+«آموزش» سنجاق همه کارهاست. ابتدا و انتهای هرکاری وصل می‌شود به آن. «فرهنگ » رگ خام آن‌ست.

صدای تق‌تق در شنیده می‌شود.

-بفرمایید.

+استاد ببخشید، کلاس ما الان اینجا شروع می‌شود.

استاد به ساعتش نگاهی می‌اندازد و می‌گوید نه، یک ساعت دیگر زمان داریم. زود آمدی احتمالا یا کلاستان جای دیگر تشکیل می‌شود.

+ می‌گوید ببخشید استاد. می‌رود.

-خب داشتم می‌گفتم. من باید به عنوان یک مدرس باید برای تک تک شما عزیزان ارزش قائل باشم. محیطی امن و دلپذیری را برایتان در کلاس فراهم آورم. من می‌توانم از علایق شما مطلع شوم. از نظرات شما در تدریس بهره‌مند شوم. به مشکلات شما گوش بدهم. جویای مشکلاتتان و احوالتان باشم. فرصت صحبت کردن در کلاس را برایتان فراهم کنم. حل مسئله را در لابلای تدریس برایتان جا بندازم. در موقعیت‌های استرس‌زا راهنمای مفیدی باشم. روش‌ها و فنون تدریس متفاوت را استفاده کنم تا یادگیری عمیق براساس شرایط هریک رخ دهد.

+استاد بیشتر شعاره تا عمل.

-باید شعار نباشد و عمل‌گرا باشیم تا به نتیجه برسیم.

صدای تق تق در شنیده می‌شود.

دخترکی با عجله وارد کلاس می‌شود. روی صندلی می‌نشیند. در کیفش را باز می‌کند. آینه در می‌آورد و رژش را با دستش پاک می‌کند.

استاد متعجب او را نگاه می‌کند.

-با لبخند می‌گوید:پاکش کردی؟ از حراست که رد شدی.

+بله، از حراست عبور کردم اما نه عادی. پا به فرار گذاشتم بی‌سیم زد. اما دنبالم نیامد.

دانشجویی که در ردیف دوم وسط کلاس نشسته می‌گوید: استاد، قانون شکنی چه در کلاس، چه در محیط دانشگاه جایز نیست.

استاد سکوت می‌کند.

+ببخشید استاد سکوت سازمانی ما را به چه چیزی دعوت می‌کند؟

آن یکی که ردیف سوم‌نشسته می‌گوید: شما هدفمند اطلاعات و نظرات خودرا از دانشگاه مخفی می‌کنید.

-این حرف‌ها چیه؟ من فقط کنجکاو شدم چرا رژش را پاک کرد؟!

+استاد «کنجکاوی»یعنی چی؟

-تبسم می‌کند. یعنی کجا را می‌کاود؟

+حراست یا تدریس؟

-هیچکدام، رفتار.

+یعنی فقط برای«رفتار» پرسیدید؟

-رفتارش عجیب نبود؟

+حالا کنجکاوی اینجا معنا می‌داد؟

-اصولن انسان‌های خلاق کنجکاوند.

+خلاقیت در اینجا چه معنی دارد؟

-شاید یک نوشته‌ی خوب از آن در آمد.

+به فکر خودتان هستید، نه ما.

-فقط با این سوال به فکر خودم هستم؟

+نه، شما محتاط عمل می‌کنید.

-تا شما احتیاط را چی تعریف کنید.

+شاید «زبان بدن» را باید مورد توجه قرار می‌دادیم.

-«زبان بدن» برای ارتباط لازم‌ست. اما به نظرم گاهی افراد از خجالت کناره‌گیری می‌کنند و زبان بدن چنین چیزی را نشان نمی‌دهد.

پسرک مزه پران می‌گوید: تا جایی که ما مشاهده کردیم بدن نالوتی زبان ندارد. ما همه‌اش دنبال یک مشت مزخرفیم. هرچه هم بدانیم باز هم به آنچه بخواهیم نمی‌رسیم.

-یعنی چی واضح حرف بزن.

+من برای برقراری با دختری که دوستش دارم. حداقل ۱۰ کلینک مشاوره مراجعه کردم. همه گفتن به درد هم نمی‌خورید. من رفتم خواستگاری. با خانواده‌امم جنگیدم. من وقتی چیزی را بخواهم بدست می‌آورم. بالاخره از او «بله»گرفتم. اما یک روز خوش نداریم. سر هرچیز کوچکی قهر می‌کند و می‌گوید من که تو را نمی‌خواستم تو سماجت کردی من را گرفتی. می‌گویم پس آن شعرهای دلربای استوری اینستاگرامت چی‌بود؟ می‌گوید: حرف باد هواست. من نمی‌خواستم می‌دانستم آخرش چنین می‌شود. یک روز می‌گوید تو ماهی و ساعتی بعد می‌گوید تو همان کَنه‌ای هستی که رهایم نکردی. می‌گوید تو اگر نبودی من در آلونک پدری می‌پوسیدم. سر پوست پسته‌ای که زمین افتاده می‌گوید: آن آلونک پدری صد رحمت به تو می‌ارزد. می‌گویم: بچه‌دار شویم؟ می‌گوید: بچه کیلویی چند؟ این آدم همانی بود که در زمان دوستی برای لپ بچه مردم خودکشی می‌کرد. این همان آدمی‌ست که قرار بود باهم در طبیعت زندگی رویایی کنیم. به محض عقد، خانه لاکچری شد آرزویش. این همان آدم‌ست که نماز برایش مهم نیست. حجاب نداشت. حالا حجاب مهم‌ست. نمازش هم مودی‌ست. یک روز این ور بوم‌ست و روز دیگر آن ور.

دانشجوی دیگر می‌گوید:حالا خوبه شما پسرها چیزی را که می‌خواهید بدست می‌آورید. استاد می‌بینید، چه راحت بدستش آورد حالا ما باید همیشه کنار بکشیم. ما دل نداریم. فقط آن‌ها دل دارند. فقط مرد در ارتباط مهم‌ست. این چه ارتباطی‌ست آخه.

-ارتباط باید دوسویه باشد.

+بله، یکی ناز کند و دیگری ناز بکشد. اگر ما ناز کنیم می‌روند مگر اینکه ما محکم بایستیم و بگوییم ما نیستیم اما آن‌ها خواهان باشند. این‌گونه ارتباط عملی می‌شود. استاد من به این نتیجه رسیدم که به هر پسری که ابراز دوست داشتن عمیق کنی یک پا دارد دوتا دیگر هم قرض می‌گیرد و در می‌رود.

پسرک می‌گوید: شاید عشقت برایش سنگین بوده ترسیده از پس عشقت بر نیاد.

+ فلسفی حرف نزن. لقمه ارتباط را از پشت سر نمی‌پیچند.

-یک حرف ساده من چقدر درد آورست.

+نه، مثل آدم که حرف نزدی.

-بحث کنید اما لطفن احترام هم را داشته باشید.

+استاد، آخه مردا احترام سرشان می‌شود.

-فمنیست که نیستیم.

+نه، اما حرف حرف خودشان‌ست. یک دفعه نشد دختر آن‌ها را دوست داشته باشد اما آن‌ها خواهانش نباشند و پی‌گیرش باشن.

-استاد اصلن خودش فهمید چی گفت؟

ادامه دارد…

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *