اولین قسمت پادکست تأثیر پنجه‌های قصه‌گویی در امر تعلیم و تربیت

به نام خدا

سلام

من صدف پورمنصف هستم. با پادکست« تأثیر پنجه‌های قصه‌گویی در امر تعلیم و تربیت» در خدمتتانم. مهمان ویژه این بخش سرکار خانم زینب موسوی هستند که از ایشان خواهش می‌کنم خودشان را معرفی کنند.

خانم موسوی: سلام خانم پورمنصف گرامی.

امیدوارم همیشه پیروز و پویا باشید. من یک ذره آرام صحبت می‌کنم خیلی فضا برایم مهیا نیست.

پورمنصف: خواهش می‌کنم.

خانم موسوی: زینب موسوی هستم. ۱۶ سال است که در کانون پرورش فکری به عنوان مربی فرهنگی استان خوزستان، مرکز هندیجان فعالیت می‌کنم.

در تمام این سالها سعی کردم قصه‌گویی در ابعاد مختلفش در زندگی بچه‌ها و خانواده‌هایشان جاری شود. برای همین همیشه قصه گفتم. و همیشه به نشر قصه‌ها تلاش کردم که کمک کنم. چه به عنوان قصه‌گویی در سطح کانون پرورش فکری،. چه در سطح مدارس، برنامه‌ها و فعالیت‌های مختلف انجام دادم. تولید پادکست انجام دادم.‌قصه‌‌گوهای زیادی تربیت کردم. به ویژه از نوجوانانی که الان بزرگسال هم هستند. سالهای زیادی دارند کار می‌کنند. به عنوان قصه پژوه، قصه‌های محلی منطقه خودمان را گردآوری کردم و چاپ نمودم. توزیع کردم. همچنین به عنوان داور فعالیت داشتم. این اوامر حیطه‌های کاری من برای قصه‌گویی بوده است.

اگر بخواهم از موفقیت‌هایم  بگویم؛ من قصه‌گوی منتخب ملی هستم. در جشنواره بین المللی کانون پرورش فکری جزء نمایندگان قصه‌گویی ایران بودم. مربی فرهنگی نمونه کشوری بودم.

پورمنصف: چرا باید از قصه گویی در روش تدریس بهره ببریم؟

کارشناسان تعلیم و تربیت می‌‌گویند آموزش بهتر ست غیر مستقیم و با واسطه باشد. خب قصه‌گویی یک دریچه است که ما را به این مقصود می‌رساند. به عنوان مثال می‌خواهیم بچه‌ها را باجمع کردن و یا کم کردن در ریاضیات آشنا کنیم. می‌خواهیم با اشکال هندسی آشنا شوند. می‌خواهیم با رشد دانه و تبدیل شدن آن به یک گیاه آشنا شوند. می‌خواهیم با چرخه غذایی جانوران در جهان و در زیست بوم‌های مختلف آشنا شویم. همه‌ی اینها را وقتی در قالب قصه‌  قرار می‌گیرند بخاطر آن جذابیت و کششی که تخیل آن به واسطه قصه برای بچه‌ها پدید می‌آورد. مطابق با دنیای شناختی و فکری آنها باعث می‌شود که بچه‌ها پا به پای ما در قصه سیر کنند و مطابق با دنیای شناختی و فکریشان قدم بزنند. و ما خیلی آرام آرام، نرم نرمک آنچه را خواهیم توی دل و جان بچه‌ها به کاریم. به ذهن آنها انتقال بدهیم. هر هدف تربیتی و آموزشی دیگر را هم می‌توانیم توی این چارچوب بگنجانیم. به ویژه اینکه قصه‌های متون کهن زیادی داریم که به سجایای اخلاقی، سجایای انسانی پرداخته است. شما از واژه‌ی «تدریس» استفاده کردید من فکر می‌کنم بیشتر مبانی و مباحث درسی مدارس مدنظرتان هست.

به قطعیت اگر این شیوه صحیح به کار گرفته شود می‌تواند تأثیر خود را بگذارد. اصلا قصه وقتی شروع می‌شود انگار یک تور جادویی می‌گذارند روی سر بچه‌ها  یا روی سر مخاطب، چشمهایشان مسحور می‌شود. انگار می‌روند به دنیای دیگری. وقتی که بچه‌ها در لحظه جذب،  در لحظه ماورایی،  در لحظه سکوت و شنیدن و دیدن قرار می‌گیرند  آنچه قصه‌گو یا معلم از طریق قصه بیان می‌کند نرم نرم، آرام آرام، یواش یواش وارد دنیای ذهن و فکر و خیالشان می‌شود.

پورمنصف: کدام شیوه قصه‌گویی را در تدریس مناسب می‌دانید؟

خانم موسوی:وقتی ابزار و وسایل در قصه‌گویی استفاده می‌کنیم خیلی سریع حواس بچه‌ها به ما جلب می‌شود. لزوما این طور نیست ما همیشه از ابزار قصه‌گویی بهره ببریم.اما برای خردسالان  خوبه به کار رود، آنها را خیلی زیبا و جوششی و خیلی فعال پای کار می‌آورد. چشم‌ها و گوش‌هایشان و فکرشان را درگیر می‌کند. من فکر می‌کنم اگر برای خردسالان هنگام تدریس ابزار چاشنی قصه‌گویی شود، تأثیرگذارتر، دیدنی‌تر و شنیدنی‌تر می‌شود. البته قصه گفتن یک مهارت است. همکاران فرهنگی ما خیلی خوب می‌شود در این زمینه آموزش ببینند. و با شناخت ابعاد مختلف جریان قصه‌گویی که از آیتم‌های مختلفی تشکیل شده از این قالب تربیتی، از این دریچه آموزشی، از این گذر زیبا و جذاب و دلنشین و خیال انگیز بهره ببرند. به طور مختصر و کوتاه به ابعاد مختلف قصه‌گویی در اینجا اشاره می‌کنم؛ ابتدا باید زبان بدن، سپس فن بیان و پس از آن شناخت  نسبت به مخاطب و در نهایت شناختمان نسبت به قصه‌ها را با کمی آگاهی به آن برسیم. چرا که اگر قصه را مناسب مخاطب انتخاب نکنیم به آن مقصود نمی‌رسیم. این مسئله حیف است و آسیب ایجاد می‌کند. لذت و حلاوتی به کودک نمی‌دهد. و آن آموزش را ممکن با شکست مواجه کند. مثلا ما یک قصه داریم در مورد تشکیل آب ، مولکول‌های اکسیژن و هیدروژن چطور ترکیب می‌شود که به آب تبدیل می‌شوند. اگر معلمی این قصه را بخواهد قصه‌گویی کند بایستی مخاطب را صحیح بشناسد. اگر این قصه را برای پایه‌ تحصیلی مناسبی انتخاب نکرده باشد، اتفاق مطلوبی شاید نیافتد. سوای این جریان معلم باید مهارت‌های بیانی خودش را ارتقاء دهد. و آگاهانه در قصه‌گویی از آن‌ها استفاده کند. زبان بدن، ابعاد تأثیر گذاری آن را در حدی بشناسد. زمانی که این تجربه‌ها را کسب کند، آموزش لازم را در این زمینه ببیند آگاهیش در استفاده از ابزار و خلاقیت در دنیای قصه‌گویی بیشتر می‌شود. از این رو فعالیت قصه‌گویی را با کیفیت بهتر و بیشتری پیش می‌برد.

پورمنصف: می‌دانیم که قصه کهن میراث تربیتی گذشتگان برای آیندگان است. به نظر شما کدام قصه کهن در امر تعلیم و تربیت مؤثرتر است؟

خانم موسوی: چه سوال سختی خانم! واقعا نمی‌توان گفت که کدام قصه کهن در امر تعلیم و تربیت تأثیرگذارتر است. آنقدر که میراث ادبی فاخر، گران سنگ، وزین و رنگارنگ است. وقتی می‌رویم سراغ داستان گوهربار مثنوی یک دنیای عظیمی از معرفت را در خودش دارد. قصه‌های گلستان، کلیه و دمنه و قابوس نامه و غیره. واقعا نمی‌توان انتخاب کرد. هر کدام از اینها گوهری دارند که ما می‌توانیم آن گوهر را تقدیم وجود بچه‌ها کنیم.

پورمنصف: در قصه‌گویی جای چه چیزی را خالی می‌بینید؟

خانم موسوی: ببینید خانم پورمنصف گرامی، بسته به این دارد که چه کسی قصه‌ می‌گوید. قصه گویی یک ظرف است. حالا اینکه ما چی در آن بریزیم بسته به نیازسنجی دارد که ما انجام می‌دهیم. یک جایی من تشخیص می‌دهم بریم سراغ متون کهن. یه جایی ممکن احساس نیازم نسبت به قصه‌های امروزی برای بچه‌ها باشد. بسته به آنچه که من معلم، من قصه‌گو، من کتابدار،  احساس نیاز، تشخیصی که برای آن موقعیت در من شکل می‌گیرد. مشخص می‌کند که ظرف قصه‌گویی من با چه قصه‌یی پر بشود.

من یک ایرادی که واقعا در قصه‌گویی بسیاری از افرادی که شناخت کافی ندارند می‌بینم که مخاطب را نمی‌شناسند، حتی همکاران فرهنگی قصه‌هایی انتخاب می‌کنند که ویژگی‌هایی دارد اما شاخص‌هایی را ندارد که نشان می‌دهد که آن فرد نسبت به دنیای فکر و ذهن مخاطبش شناخت کافی ندارد. و دومین مورد اینکه چقدر مطالعه‌اش پایین است، حتی بین کتابداران، حتی بین کتابداران، حتی بین کتابداران چون چند دوره مدرس کتابداران در استان‌های مختلف بودم، می‌بینی افراد مطالعه چندانی ندارند که بفهمند چه قصه‌هایی با چه نوع نگاهی، با چه رویکردی، می‌تواند آنچه که احساس نیاز به آن پیدا کرده را تأمین کند. شرط اساسی این است که مطالعه بیشتر یا کافی داشته باشیم که بتوانیم ظرف قصه‌گوییمان را پر کنیم. سراغ هر چیز دم دستی نرویم. من خیلی متأسف می‌شوم که همکاران فرهنگی، حالا همکاران شریف آموزش و پرورش چند دوره برای تدریس در خدمتشان بودم.  سراغ کتاب‌های زرد دم دستی می‌روند. ای کاش منابع محل رجوعشان غنای بیشتری داشته باشد به احترام خرد و ذهن بچه‌ها.

الحمدالله در کانون پرورش فکری بنابر آموزش‌هایی که داده می‌شود، بسترهایی که فراهم می‌شود. الزام و اجبارهایی که وجود دارد خدا رو شکر این قضیه خیلی حالش خوبه!

پورمنصف: خدا رو شکر، به نظر شما آشنایی با اسطوره‌ها یا افسانه‌ها چه کمکی به امر تعلیم و تربیت می‌کند؟

خانم موسوی: اسطوره‌ها یا افسانه‌هاجواهرهایی هستند که از گذر زمان گذشته‌اند به این صیقل و صافی و جلاء رسیده‌اند. ببینیم چقدر این گوهر وجودیشان رشد کرده، هرچند که عنصر جادویی که در آنها پدیدار است باعث می‌شود خیلی از افراد نادانسته بگویند این به چه درد می‌خورد؟! تاریخ مصرفش گذشته است. در حالی که همواره ما در هر دوران یا عصری که باشیم جادو و تخیل و فانتزی جذبمان می‌کند.

در این قصه‌ها هم سرشت و فطرت انسان را خیلی لایه لایه ،خیلی زیر پوستی بهش می‌پردازند. حوادثش پیچیدگی پنهانی آن سوای آنچه می‌بینید و می‌شنوید، می‌باشد.

اسطوره‌ها یا افسانه‌های محلی هم بسیار در رشد ، بالندگی و تربیت فرزندانمان اثر دارد. وقتی قصه‌های محلی را گردآوری می‌کنیم در واقع داریم پیشینه و اصالت فرهنگ را به بچه‌های امروزی انتقال می‌دهیم. گذشته و حال را به هم پیوند می‌دهیم.

شناخت بچه‌ها را نسبت به اقلیم و سرزمین و فرهنگشان بیشتر کنیم. خیلی وقت‌ها آداب و رسوم یک منطقه در قصه‌ها پدیدار می‌شوند. شرایط اقلیمی در آن نشان داده می‌شود. صنایع دستی، گویش، پوشش و خیلی از ماجراها هستن در لایه‌های متفاوت در افسانه‌ها و قصه‌های محلی تنیده شده. شناخت و آگاهیشان را نسبت به محیط، نسبت به اقلیمشان، نسبت به سرزمینشان بالا می‌بریم. رشد و شناخت، عرق به میهن و سرزمین و دوست داشتن شهرشان و شهرمان اتفاق می‌افتد.

به عنوان راوی قصه‌گو، پشت بند  این داستان‌ها خیلی چیزهای دیگر را می‌توانیم به مخاطب ارائه بدهیم. بزرگان خانواده از پدربزرگ و مادربزرگ تا پدر و مادر افسانه‌های محلیشان را که می‌گویند برایشان خاطره انگیز است. حس لذتشان برانگیخته می‌شود. وقتی چنین داستان‌هایی در فضای صمیمانه خانواده به فرزندان  انتقال داده‌ می‌شود می‌بینند و می‌شنوند و سبب استحکام خانواده می‌شود بدون هیچ هزینه‌ای. پدربزرگ‌ها، مادربزرگ‌ها، بزرگترهای خانواده وقتی برای بچه‌ها قصه می‌گویند دوستی، عشق و صمیمیت خانواده پررنگ می‌شود.

پورمنصف: اگر بخواهید داستان کوتاهی از قلم خودتان به شنوندگان عزیز و من هدیه بدهید، آن چه داستانی ست؟

خانم موسوی، تصویری زحمت ارسال کشیدند.

پورمنصف: کلام آخر، اگر سخنی دارید بفرمایید.

چقدر شایسته است که ما به عنوان اولیاء یا مربی یا در هر جایگاهی که هستیم برای بچه مستمر قصه بگوییم. به ویژه قصه‌هایی که از گذشته به یادگار داریم. بچه‌ها را با گذشته اشان و اقلیم‌شان پیوند بزنیم. حس عشق و دوستی را در خانواده پررنگ‌تر کنیم. حتی اگر قصه‌ها بی سر و ته است و از خودمان می‌سازیمشان، بی‌هدف ست، باز هم قصه بگوییم. و اما چقدر خوب می‌شود که به سراغ متون کهن برویم دستمان از چنین جواهرهایی پر کنیم برای بچه‌ها بازگو کنیم. به هر علتی اگر معذوریم باز هم آنچه که در دسترس ماست می‌تواند دستمایه قصد ما باشد. مادرها خیلی وقت‌ها با توجه به مسائلی که بچه‌ها دارند برایشان قصه‌ می‌گویند. اما نکته‌ای که خیلی اهمیت دارد اینکه همیشه به خرد و فکر بچه‌ها احترام بگذاریم. و قصه را برایشان نتیجه‌گیری نکنیم. بگذاریم بچه ذهنش به پرواز در بیاد و خودش فکر کند واکاوی کند و جستجو کند. آنچه سهم اوست از قصه بگیرد، نه آنچه که ما فکر می‌کنیم باید دریافت کند.

پورمنصف: از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم. برای شما و شنوندگان عزیز لحظه‌های شیرینی را آرزومندم.

خانم موسوی: خواهش می‌کنم عزیزم. من هم مایلم بدونم که چی شد که چنین دغدغه‌ای پیدا کردید که در سایتتان به این موضوع بپردازید؟ و اینکه چطور می‌توانیم هم پای هم در این مسیر باشیم؟

پورمنصف: در پاسخ به سوال شما خانم موسوی نازنین  عرض کنم، همانطور که مستحضر هستید از کارشناسی تا دکترا را علوم تربیتی خواندم حالا گرایش مدیریت و برنامه ریزی آموزشی، مدیریت آموزشی. این آموزش شده یکی از دغدغه‌های زندگی من، به قولی یقه من را محکم چسبیده، ول نمی‌کند. من پنجه‌ی تعلیم و تربیت را قصه‌گویی می‌دانم. و سوال شما برای من ضرب المثل هندی را تداعی کرد:«وقتی یک واقعیت را به من می‌گویی من یاد خواهم گرفت. وقتی یک حقیقت را به من می‌گویی من باور خواهم کرد. اما برای من یک داستان که تعریف می‌کنی برای همیشه در قلبم زنده‌ می‌ماند.»

یه زمانی معلم‌ها از پاورپوینت، از ویدئو پروژکتور‌های بالا سر، حتی تخته سیاه استفاده نمی‌کردند. آنها به سادگی دانش خودشان را در قالب داستان به اشتراک می‌گذاشتند.

وقتی به زمان تحصیلمان فکر می‌کنیم، حالا چه در دانشگاه و چه در مدرسه فرقی نداره. هریک از ما چه محتوای درسی را به خاطر می‌آوریم؟ مسلما هریک از ما داستان‌هایی جذاب از برخی درسها و معلم‌ها به یادگار داریم. تعاریف، تئوری‌ها، تاریخ‌ها در ذهن ما ماندگار نبوده. اما یک روایت شخصی از یک معلم یا طنز یا حکایت و حتی نوع ابزاری که برای ارائه آن معلم به آن پرداخته گاهی چنان به دل نشسته و در خاطره‌مان ثبت شده، فراموش شدنی نیست. من معتقدم قدرت داستان کار دیروز و امروز نیست بلکه قرن‌هاست شناخته شده است. داستان‌ها یک شیوه‌ی طبیعی تفکرند. قبل از شروع آموزش رسمی هر یک از ما در حال یادگیری افسانه‌ها هستیم. همین که در باغچه حیاطمان به دنبال آدم کوچولوها می‌گردیم در واقع افسانه‌ها را دنبال می‌کنیم. حتی گاهی برخی محققان ادعا دارند که تمام دانش به شکل داستان مطرح می‌شود. اگرچه این ادعا مورد تردید واقع می‌شود. اما همه ما قبول داریم که داستان‌ها ساختار قدرتمندی برای سازماندهی و انتقال اطلاعات و  دانش حتی برای ایجاد معنا در زندگی ما هستند.

داستان‌ها علاقه‌ی دانشجو یا دانش‌آموز را برانگیخته می‌کنند. به کاهش استرس کمک می‌کنند. مسیر یادگیری را هموار می‌کنند. رابطه بین مدرس و فراگیر حتی دو فراگیر را بهبود می‌بخشند. با ارائه داستان به محتوا عمق می‌بخشیم. تعمیق یکی از مؤلفه‌های ذهنیت فلسفی در مدیریت آموزشی ست. این امر  محتوا را به یادمانی می‌کند. مقاومت یادگیری را کاهش می‌دهد. معتقدم داستان‌ها یکی از اولویت‌های امر تعلیم و تربیت است، باید فرش قرمز آن همیشه پهن باشد.

در خصوص سوال دوم هم در هر امری که بفرمایید در زمینه داستان نویسی و قصه‌گویی هم‌پایتان خواهم بود. فقط عرض کنم که در این زمینه من مبتدی هستم . شما استاد من هستید. درسهای بسیاری را باید از شما بیاموزم.

سپاسگزارم خانم موسوی گرانقدر.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *