وقتی معلم وارد کلاس شد. دانش آموزان به احترام او ایستادند. او به همه دانش آموزان سلام کرد. دانشآموزان از لباسکار نانوایی که معلم بر تن داشت و کلاه شاطری که بر سر داشت. خمیری که در دست داشت. تنوری که به گفته خودشننه برایش درست کرده و او همراه خود آورده بود، هیجان زده شده بودند. معلم قبل از اینکه روی صندلی بشیند، تنوررا زمین گذاشت، گفت: بچهها به نظرتون چرا لباس کار نانوایی آستین کوتاه ست؟
– آقا اجازه من بگم، چون تابستون هوا گرمه، لباسشون آستین کوتاهه.
-: آقا، چون کنار تنور ایستادند، گرمشون میشه لباس آستین کوتاه میپوشند.
-: آقا چون آستینشون توی خمیر نره.
-: آقا اجازه جزء قوانین کارشونه.
-: آقا اجازه توی زمستون لباس آستین بلند نمیپوشند؟
-: آقا، چون دوست دارند، این تیپی لباس بپوشند.
-: آقا کاش لباسشون آستینش بلند بود و موی دستشون توی خمیر نمی ریخت.
معلم گفت: بچهها یسری گفتهها درست بود، یسری از گفتهها نادرست. برای درستی و غیر درستی حرفاتون باید امروزبه یک نانوایی بروید ، هر آنچه میبینید و سوال میکنید و از نانوا میشنوید یادداشت کنید ، فردا با خودتون بهکلاس بیاورید.
بعد باهم راجع به آن گفت و گو میکنیم.
-: آقا اجازه ، مادربزرگم میگه هر وقت تنور داغ شد، خمیر رو باید مرطوب کنید به تنور بزنید.
-:آفرین.
معلم مقداری آب روی خمیر زد و آن را داخل تنور گذاشت. آن روز همهی کلاس از دستپخت معلم چشیدند.
✍🏻صدف پورمنصف
آخرین دیدگاهها