در مقطع کارشناسی بودم، با استاد آقای دکتر منصور عاشقی درس سه واحدی به نام «برنامهی درسی »داشتم. ساعت کلاس۱۴:۲۰ تا ۱۷:۰۰ بود. در میان تدریس ناگهان استاد ساعتش را نگاهی انداخت ، ساعت ۱۵:۰۰ بود. و با نگرانی گفت: اگر پدری ساعت ۱۲ ظهر فراموش کرده باشد، دخترش را از مهدکودک بیاورد، در حال حاضر شما دانشجویان به عنوان کارشناسان علوم تربیتی چه راهکاری برایش دارید؟
همه کلاس یکصدا گفتند: کلاس را تعطیل کند به دنبال دختر خود برود. استاد لبخندی که سرشار از نگرانی بود زد و گفت: نه، این راهش نیست. یکی از دانشجویان گفت: خانمتان را در جریان بگذارید ایشان به دنبال دخترتان بروند. استاد گفت: نه، خانمم الان کلاس داره، ایشان را نگران نمی کنم. تلفن همراه استاد زنگ خورد، او که هیچ وقت در کلاس تلفن جواب نمی داد، از دانشجویان عذرخواهی کرد و از کلاس خارج شد. وقتی صحبت تلفنیش تمام شد، وارد کلاس شد. روبه دانشجویان کرد و گفت : قرار شد یکی از دوستان به دنبال دخترم در مهدکودک برود و او را به کلاس من بیاورد. این جلسه دخترم هم مهمان کلاس شماست، ببخشید. به بقیه تدریس پرداخت که حدود ۲۰ دقیقه بعد دوست استاد در زد و دخترش را به استاد تحویل داد. دختر کوچولو استاد به همه دانشجویان سلام کرد و روی یکی از صندلیهای جلوی کلاس نشست. استاد تدریس را ادامه داد. در این میان یکی از دانشجویان گفت: استاد اجازه هست، یک سوال داشتم. استاد گفت: خواهش می کنم. دخترک گفت: بابا، تو استادی؟ استاد گفت؛ نه دخترم، من معلم هستم. همه کلاس سکوت کردند. دوباره دانشجو گفت : استاد ببخشید . دخترک گفت: بابا ، تو استادییی؟! باز هم استاد گفت: نه دخترم، من معلم هستم. یکی از دانشجویان به نام فرشته دربندی گفت: استاد، خب به بچه بفرمایید استادید. استاد گفت: نه، شما لطف دارید ، دخترم باید یاد بگیره که پدرش معلم ست. فروتنی استاد بزرگوار آقای دکتر عاشقی بهترین درس برنامهی درسی آن روز بود.
ایشان برعکس برخی از اساتید که در معرفی خود هم پیشوند « دکتر» را به کار می برند. تواضعشان ستودنی بود.
روحش شاد و یادش گرامی
پی نوشت: پدر و دختر قبلا دربارهی معنی استاد و معلمی باهم مذاکره کرده بودند.
✍🏻صدف پورمنصف
آخرین دیدگاهها