مدیریت دانش

وارد ساختمان اداری دانشگاه شد. به اتاق پژوهشگران و نخبگان جوان که سمت چپ انتهای راهرو قرار داشت، رفت. آقایی با خانمی گفتگو می‌کرد. در میان صحبت هایشان مرد به زن گفت: این دانشگاه ۱۰۰۰ نفر دانشجو دارد. از میان آن‌ها ۱۸۰ نفر عضو باشگاه پژوهشگران و نخبگان جوان هستند. 

زن گفت: از این داده  و اطلاعاتی که گفتی، چقدر به دانش تبدیل شده ست؟ 

مرد گفت: ۲۵ نفر از اعضای فعال باشگاه  مقاله بین المللی به ثبت رسانده‌اند. ۱۰ نفر دیگر مقاله مورد تأیید وزارت علوم چاپ کرده‌اند. ۱ نفر به تازگی کتابی را در زمینه «مدیریت رسانه» به چاپ رسانده است.

دخترک  به آن آقا گفت:سلام 

آقا گفت: سلام.

-:کارگاه « تجربه نگاری با هدف استخراج درس آموخته ها» چه ساعتی برگزار می شود؟ 

+:ساعت ۱۰ صبح.

-:این کارگاه با کارگاه مقاله نویسی چه فرقی دارد؟ +:رشته تحصیلی شما چیه؟ 

-؛مدیریت بازرگانی. 

+؛حتمن با انواع تئوری های مدیریت آشنایی داری؟ -:آنچه خواندیم، تئوری بود و در عمل نمی دانم چه باید کرد؟! 

+:مستندسازی ست خانم. 

دخترک باز هم مردد از اتاق خارج شد. کارمند دیگری را در راهرو دید که با موبایل با همکارش صحبت می‌کرد. او می گفت: بالاخره راه حل های سازمانی را که تجربه کردم، امروز خواهم آموخت چطور مستند کنم و از آن دانش همگان بهره ببرند. کم کم به ساعت ۱۰ صبح نزدیک شد. سالن کنفرانس که محل برقراری کارگاه بود و در طبقه سوم ساختمان اداری قرار داشت، رفت. دانشجویان و کارمندانی که از قبل در این کارگاه ثبت نام کرده بودند، یکی یکی وارد سالن شدند. استاد که آقای جوانی بود و قد بلندی  داشت ، وارد کلاس شد. سلام کرد. فراگیران که پشت میز بیضی شکل بزرگی دورهم نشسته بودند، به احترامش ایستادند. استاد گفت: بفرمایید. به سمت جایگاهش که در سمت راست انتهای سالن بود رفت و گفت: تا حالا الگوهای تفکر و اندیشه خود را با دیگران سهیم شده اید؟ 

فراگیر خانمی گفت: در انتقال افکار مزخرف در قالب استوری در اینستاگرام «بله »سهیم شدم. 

استاد تبسمی زد و گفت: بقیه چی؟ 

فراگیر دیگری که آقا بود، گفت: مگر ما در تفکر هم الگو داریم؟

استاد گفت: این حرفت شوخی بود دیگه. 

فراگیری که سن و سالش از همه فراگیران بیشتر بود، گفت: استاد هدف از برقراری این کارگاه چیه؟

استاد گفت: هدفم از برقراری کارگاه یک نوع تعامل بیرونی سازی ست. در واقع دانش خودم را در قالب مطالب منظم شده برایتان مطرح می کنم. 

دخترک در فکر فرو رفت . یاد کلاس جامعه شناسی‌اش افتاد که استاد چطور از بازگو کردن عناوین کتابهایی که مطالعه کرده بود، طفره می‌رفت و از آنها می‌خواست که عمل گرا باشند.

✍🏻صدف پورمنصف

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *