سومین قسمت پادکست «استاد از زاویه‌ی دیگر در گروه مدیریت آموزشی»

در این گفت‌و‌گو قسمت از پادکست با دکتر علی خاتمی درباره‌ی استاد از زاویه‌ی دیگر گفت‌و گو کرده ام. طیف موضوعات بیان شده در این مصاحبه بسیار گوناگون است:

از چگونگی انتخاب رشته مدیریت آموزشی و مانیفست مدیریت آموزشی آغاز می کنیم و به فلسفه تعلیم و تربیت، روش و فنون تدریس و شیوه‌های خرد جمعی در ‌کلاس درس می‌رسیم. شنیدن این گفت‌و‌گو شما را با موضوعات مختلف در حیطه استاد از زاویه دیگر در گروه مدیریت آموزشی آشنا می‌کند.

متن گفت‌وگو

به‌نام خدا

سلام

من صدف پورمنصف هستم. با قسمت سوم از پادکست استاد از زاویه ای دیگر در خدمتتان هستم.
مهمان ویژه این بخش جناب آقای دکتر علی خاتمی هستند، از ایشان خواهش می کنم خودشان را معرفی کنند.
دکتر خاتمی: بسم الله الرحمن الرحیم، با سلام خدمت دوستان،  علی خاتمی هستم. عضو هیئت علمی تمام وقت دانشگاه آزاد اسلامی، متولد ۱۳۴۶ و تحصیلات من در رشته مدیریت آموزشی ست. در دوره کارشناسی رشته های متعددی را تحصیل کردم از جمله مدیریت صنعتی، روانشناسی بالینی و علوم تربیتی و در کارشناسی ارشد هم مدیریت آموزشی و در مقطع دکترا هم در رشته مدیریت آموزشی که هنوز ادامه دارد و تمام نشده.
پورمنصف: ممنونم.

پورمنصف: آقای دکتر چطور از مدیریت صنعتی به مدیریت آموزشی رسیدید؟
دکتر خاتمی: خدمتتان عرض کنم که شاید اصل قضیه سختی این رشته بود یعنی شاید تحصیلات در دوره ما سخت بود. استادهای سختگیری داشتیم دروس ریاضی و محاسبات عددی سخت بود، مثلن  آقای دکتر بهزاد نبوی استاد ما بودند. بسیار درس‌های سخت  و حجیم  ارائه می دادند و ایشان  رفتارهای سختگیرانه داشتند. چون من سه رشته را همزمان با هم می خواندم توان ادامه تحصیل در آن رشته را نداشتم و دیدم که  در رشته مدیریت آموزشی بسیار راحت تر می شود ادامه تحصیل داد، این رشته را انتخاب کردم. خب ما زیاد حق انتخاب نداشتیم .در دوره ای که ما تحصیل می کردیم  رشته های  خیلی محدودی وجود داشت. الان خب رشته‌های مختلفی در زمینه مدیریت وجود دارد. آن موقع رشته‌ها خیلی محدود بود. گزینش دانشجو خیلی محدود بود و ما زیاد حق انتخاب نداشتیم. شاید می‌‌توان گفت از روی اجبار نه از روی انتخاب، به خاطر ادامه تحصیل شاید من این رشته را انتخاب کردم.
پورمنصف: اگر زمان به عقب برگرده باز هم رشته مدیریت آموزشی را انتخاب می‌کنید؟
دکتر خاتمی: خیر، خیر به هیچ عنوان، چون شاید مهم‌ترین دلیلی که برای این خیرگفتنم مطرح ست این است که احساس می‌کنم رشته‌ای نیست که به کار بیاد یا کاربردی باشد. خب هر رشته‌ای که شما تحصیل می‌کنید حالا رشته پزشکی ، مهندسی  یا هر رشته دیگه شما توقع دارید در همان رشته مشغول به کار شوید، حالا در رشته عمران، در رشته مهندسی، در رشته برق شما وارد همان حوزه می شوید و در همان حوزه مشغول به کار می شوید با تخصص خودتان اما این رشته‌  حالا به دلیلش کاری ندارم ولی شما وارد آن حوزه نمی‌شوید شاید نهایت قصه این باشد که شما بخواهید تدریس کنید، در محلی، در دانشگاهی و  در مراکزی اما این که واقعن در آن حوزه بخواهید این علم را به کار بگیرید، این فضا وجود نداره و یا این فرصت را به شما نخواهند داد یعنی من این مسأله را شاید همان  اوایل که دوره کارشناسی را تمام کردم و در مراکز آموزشی مشغول به کار شدم دیدم که اصلن  اجازه نمی دادند وارد این حوزه بشوم. مثلن من خیلی به تازه‌های علمی علاقمند بودم . حالا من از دوره تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد خدمتتان عرض می‌کنم، یک گروهی تشکیل دادیم تازه بحث مدارس هوشمند مطرح شده بود و ما مواردی را سازماندهی کردیم که این مسئله را در مدارس پیاده کنیم و اصلن بحثمان هم کسب درآمد نبود. گفتیم که بیاییم به قولی زکات علممان را بپردازیم و سعی کنیم در چند مدرسه این سیستم را پیاده کنیم، به عنوان نمونه این کار را  انجام بدهیم اما متأسفانه نگذاشتند این سیستم  پیاده سازی شود یا مثلن من سالها در بحث ایزو انواع ایزوها از ۵s تا EFQM را کار کردم که زیرمجموعه توف نورد آلمان بود. شاید خود شما هم مدت کوتاهی درگیر شدید و از خود شما هم درخواست داشتم که وارد این حوزه شوید. به شکل رایگان برای دانشگاه خودمان گفتم من این سیستم را برای قسمت ستادی مستقر می کنم ،کار مستندسازی آن را رایگان انجام می‌دهم. کار مشاوره را رایگان انجام می دهم و فقط به من این فضا و فرصت را بدهید که این سیستم را مستقر کنم که بعد از چندین ماه رفت و آمد در نهایت موافقت نشد و گفتند که معاونت پژوهشی دانشگاه با این امر موافقت نمی کند،چون اصولی دارد و با اصول ما سازگار نیست. از جمله بحث رضایت مشتری که دانشجوها هستند ما نمی توانیم تأمین کننده رضایت مشتری و بندهای اصول ده‌گانه‌‌ی آن باشیم یعنی این رشته با توجه به چهارچوبی که دارد و ما انتظار داریم که مستقر شود در مدارسمان پیاده سازی نشد و فقط یک حسرت در دل ما ماند. فقط ما می‌آمدیم مدارس خودمان را با مدارس ژاپن، فنلاند دانمارک سوئد و سوئیس مقایسه می کردیم و فقط یک حسرت برای ما ماند که چرا و چگونه می‌شود که نمی‌گذارند و نمی‌خواهند این اتفاق بیافتاد در حالی که همه‌ش بحث سرمایه گذاری مالی نیست که بگوییم فرض کن سیستم بخریم یا کامپیوتر بخریم یا سرمایه گذاری کنیم این‌ها نبود. متأسفانه می‌گویم دلیلش این بود که من حاضر نیستم برگردم به این رشته و بخواهم دوباره این رشته را انتخاب کنم.
پورمنصف: مانیفست شما در مورد مدیریت آموزشی چیست؟
دکتر خاتمی: بحث چهارچوب و به قول معروف بحث اظهارنامه اش که بگویم چهارچوب تشکیلاتی مدیریت  احتمالن مدنظرتان می باشد ؟
پورمنصف: عقاید و باورهایتان درباره مدیریت آموزشی مدنظر ست.
دکتر خاتمی: بحث نگرش ها و باورها.  چهارچوبی را که انتظار داریم یک مدیریت آموزشی داشته باشه احساس می کنم که زیاد بسته نیست. فرض کن شما مدیریت صنعتی رو یک چهارچوبه ای در نظر می گیرید که مربوط به صنعت می‌شود مربوط به تولید می‌شود مربوط به خط تولید و موارد این چنینی ست اما مدیریت آموزشی با خیلی قضایای اجتماعی، فرهنگی، مباحث جامعه شناختی، مباحث روانشناختی و مباحث این چنینی درگیر و درارتباط ست یعنی من چهارچوب و مرزبندی مشخصی  برایش نمی بینم که  در یک چهارچوبه ای آن را مثل مدیریت های دیگه مثل مدیریت هتلداری یا مدیریت بازرگانی یا صنعتی یا دیگر گرایش ها و رشته ها آن را ببینیم به این خاطر من بیشتر بحث مدیریت و رهبری آموزشی را در نظر می گیرم و رهبری فقط در چهارچوب کلاس درس نیست تا رهبری اجتماعی این بحث گسترش پیدا می کند یعنی احساس می کنم که یعنی یکی از باورهای من این ست که  می‌گویم تغییرات اجتماعی شاید بیشتر منشأ و مبدأش نظام آموزشی ماست یعنی یکی از مراکز ثقل و مراکز اصلی تغییرات اجتماعی حالا تغییرات اجتماعی،تغییرات فرهنگی، تغییرات نگرشی، تغییرات دانشی و بینشی و هر چی هست به این شکل من خیلی وسیع تر در دایره خیلی گسترده تر مسئله را می بینم و باز حتا تا مرحله مباحث فلسفی اینکه ما چه دیدگاهی نسبت به زندگی داریم چه دیدگاهی نسبت به باورهای درونی خودمان داریم و مباحث این چنینی. خیلی گسترده ست و بحث های اعتقادی و بحث‌های معنوی و خیلی گسترده‌تر که می‌گویم بخاطر بحث زمان جای صحبتش نیست اما نگرش من خیلی وسیع تر از دیگر رشته های مدیریت ست. می‌گویم از مباحث معنوی و فلسفی گرفته تا بحث های مادی و اجتماعی و اقتصادی این گسترده ست و می‌گویم چهارچوبش خیلی وسیع ست.

پورمنصف: اگر قرار باشد دوباره به دانشگاه بروید چه رشته ای را انتخاب می کنید؟

دکتر خاتمی: خدمتتان عرض کنم رشته اولیه دانشگاهی من که چهار ترم خواندم و متأسفانه رهاش کردم ژنتیک پزشکی بود یعنی  در دوران ما این علاقه مربوط به همه بود، همه علاقه داشتند به رشته پزشکی. حالا یک فرهنگی جا افتاده بود یک باوری بود که رشته پزشکی رشته خوبی ست. خب به هر شکل این علاقه ایجاد می‌شد دیگه و این علاقه در من بود و حتا استعدادش هم بود. استعدادی که من در این رشته داشتم. یکی در این رشته داشتم، یکی در رشته فیزیک. و اگر برگردیم به گذشته که چه رشته ای را انتخاب می کنم یا رشته پزشکی را انتخاب می کردم البته می‌گویم اگر از بحث اقتصادیش بیاییم بیرون و فقط بحث علاقه‌اش را در نظر بگیریم به دو رشته من علاقه داشتم. فیزیک و پزشکی که می‌گویم اولین مقاله علمی من که حالا بهش بگویم علمی بیشتر در حد تفنن علمی بود،  چون این سن نمی توانیم بگوییم علمی مخصوصن دوره ما که نه اینترنتی بود، نه کتابخانه مجهزی بود، نه تشکیلات ارتباطی، که الان امروزه هست خیلی محدود و خیلی محصور بودیم بین کتاب‌های قدیمی و کتابهای کهنه. اولین مقاله من در زمینه فیزیک بود و می‌گویم فرصت گفتنش نیست الان خب سال‌ها از آن می گذرد. این موضوع مربوط می‌شود به سال ۶۲و ۶۳، که تا امروز، این مقاله‌ای که من نوشتم در اینترنت سرچ می کنم که آیا در موازات این بحثی که من داشتم حداقل می‌گویم شاید یک تفنن علمی بود. یک نظریه علمی بود، در زمینه فیزیک مشابه‌اش را پیدا نکردم. که کسی در این مورد حتا کار کرده باشد. موضوعی داده باشد یا حتا نظریه‌ای داشته باشد که حالا می‌گویم به خاطر همین بحث استعداد و علاقه ست دیگه، در زمینه پزشکی هم همینطور یعنی من در همان سنوات و همان سال‌ها در همان زمینه درباره غده هم هیپوفیز هم اپی‌فیز تحقیق کردم و نظریات و نوشته هایی در زمینه غده اپی‌فیز یا پینال دارم که بعد از سال‌ها که می‌گذرد تحقیق می‌کنم دقیقن همان مباحثی که من آن سال‌ها مطرح کردم. حالا در حد یک فرضیه یا تئوری می‌خواهید اسمش را بگذارید، چون می‌گویم اطلاعاتی وجود نداشت که من بخواهم این را کاملش کنم. الان می بینیم که در همان راستا نتایج درسته یعنی دقیقن روی همان مباحثی که من کار کرده بودم دارند کار می کنند و درسته یعنی دیدگاه من درست بوده و خیلی سال قبل می گفتند که رابطه بین روح و جسم و این بحث‌هاست. اما بحث من کاملن علمی بود. اما این بحث من کاملن علمی بود و به روح من اصلن اشاره‌ای نداشتم. چون یک گیرنده‌ی حالا ما می‌گوییم تله‌پاتی آن‌موقع می‌گفتند تله‌پاتی، یک گیرنده‌ی بسیار قوی ست که من روی افراد نابینا تحقیق کرده‌ بودم که چطور  این‌ها این‌قدر حسشان قوی می‌شود و با اینکه نابینا هستند و چشم بصری ندارند. چطور این‌ها می‌توانند دید دقیقی نسبت به قضایا داشته‌باشند. نظریه‌ی من درباره‌ی همین غده‌ی اپی‌فیز یا پینال بود و درست بود. حالا منظورم استعدادم ست که می‌خواهم خدمتتان عرض کنم که چه در زمینه‌ی پزشکی و چه در زمینه‌ی فیزیک این دو تا رشته را انتخاب می‌کردم. هر چند که اگر شما استعداد داشته‌باشید در هر رشته‌ای می‌توانید آن استعداد را خرج کنید و به کار بگیرید اما احساس می‌کنم که این استعداد اصلی من در این دو رشته بود. حالا هم در رشته‌ی فیزیک، هم در نجوم  باز استعداد داشتم هر چند که دیگه واردش نشدم. فقط در حد محدودی و در همین حوزه‌هایی که می‌گویم اطلاعات اولیه‌ بود که من کار می‌کردم. حالا می‌گویم در همین رشته‌ی فیزیک هم اشاره می‌کنم به مقاله‌ای که مبهم نمونه این مسأله که اثبات کرده بودم که چرا از هسته‌ی اتم تا کره‌ی زمین و کهکشان‌ها کروی شکل‌اند یعنی این قضیه را من اثبات کرده‌بودم، که اگر به شکل کره در نمی‌آمدند مثلن کرات سماوی، فرض کن کره زمین خورشید و سایر کرات تا برسد به اتم، هسته‌ی اتم و دیگر اجرام کروی شکل نمی‌شدند، حیاتی شکل نمی گرفت. من سال ۶۲، ۶۳ بدون دسترسی به هیچ منبع اطلاعاتی این زمینه را اثبات کرده‌بودم. که چرا به این شکل ست و چرا کروی شکل ست و تحت عنوان تئوری اشکال. حالا بعد نوشته‌بودم تئوری جادویی اشکال، که چرا به شکل کره درآمدند و چطور حیات شکل گرفته و اگر به شکل کره در نمی‌آمدند آیا حیات شکل می‌گرفت یا نه؛ برمی‌گرده به سن۱۶ یا۱۷ سالگی در آن سن، منظور حالا این نکته را هم اشاره کردم که استعداد من و منشاء علاقه من به این رشته‌ست. بله در رشته‌های دیگه هم به اصطلاح استعداد داشتیم، خلاقیت وجود داره اما بیشتر من احساس می‌کنم در این دو تا رشته؛ اما این‌که در کجا خرج بشوند خیلی مهم ست که متأسفانه فضا و فرصت پیش آمد در دانشگاه‌های مختلف در مراکز مختلف در خارج از ایران که متأسفانه من از این فرصت استفاده نکردم و این فرصت از دست رفت متأسفانه، خیلی حسرت دوران گذشته را می‌خورم که چرا؛ خب پدر من دانشگاهی بود با دوستانش مطرح می‌کرد این مباحث را آنها فضایی را فراهم کردند که در دانشگاه و کالج‌های مختلفی ادامه تحصیل بدهم اما متأسفانه حالا به هر شکل خانواده یا مادر اجازه ندادند، نشد. سن کم یا عدم آشنایی با موضوع نگذاشتند ما وارد این فضا بشویم و بتوانیم حداقل این استعداد را نگویم نبوغ همین استعداد معمولی را به ثمر برسانیم.

پورمنصف: جالب‌ترین موردی که از شما نمی‌توانیم در رزومه‌‌اتان متوجه بشویم، چیست؟
دکتر خاتمی:  ۵ یا ۶ صفحه شاید بیشتر رزومه دارم و خیلی کار کردم و می توان گفت من عملن در کارهای اجرایی از سال ۶۸ وارد شدم، تدریس و فعالیت‌های اجرایی در سازمان‌ها  داشتم. حالا جالب‌ترینش من نمی‌دونم کدام را بگویم که جالب باشد؛

پورمنصف: جالبترینش از نظر اینکه در رزومه ذکر نشده باشد مدنظرست.

دکتر خاتمی: من خب تو رزومه‌م همه چیز را  نمی‌توانم بنویسم. من در رزومه‌م مثلن نمی‌توانم بنویسم نقاش تابلو هستم یا در رزومه‌م نمی‌توانم بنویسم با این‌که دانشگاهی هستم سی و یک رشته را بلدم. شما فرض کنید که مثال عرض می‌کنم به غیر از بحث برق شما هر کاری را به من بسپارید من انجام می‌دهم. به نحو احسن انجام می‌دهم اما خب تصور نمی‌رود یا انتظاره نمی‌رود در رزومه‌ی یک فرد دانشگاهی  چنین مطرح شود  که ایشان دکورساز خوبی ست یا فرض کن در دکوراسیون داخلی  سابقه دارد و این کارها را در دکوراسیون داخلی انجام می‌دهد یا خدمتتان عرض کنم که در زمینه‌ی انواع ایزوها که صحبت کردم . زمینه‌ی مدیریت رضایت مشتری این کارها را انجام دادم، چون می‌گویم چون خیلی کار وسیع ست،  من نمی‌دانم کدامش می‌تواند جالب باشد اما برای خودم شاید جالب‌ترینش این ست که من در سن و سال خیلی کمی بودم. شاید در سن ۲۴ سال در همین حدود سن داشتم.  خب دعوت شدم به وزارت علوم. آنجا به عنوان مشاور فرهنگی وزیر، من را معرفی کردند که  یسری کارهای پژوهشی، فرهنگی را انجام بدهم. در دفتر پارلمانی وزیر؛  زمان آقای هاشمی گلپایگانی، می‌گویم برای خودم جالب‌ترین چیز این بود که معمولن حالا شاید در رزومه ننویسم در این سن و سال من سخنرانی وزیر را می‌نوشتم یعنی الان می‌گویم بعد از سالها که می گذرد برای خودم خیلی جالب ست که یک جوان حالا با سن و سال کم ، متن سخنرانی یک وزیرعلوم یک کشوری را بنویسد و آن وزیر هم زیاد اصلاحیه روی متن  انجام ندهد و همان را در سخنرانی‌هایش بخواهد ایراد کند. برای خودم خیلی جالب بود یعنی یکی از خاطراتی که من دارم مثلن آن موقع به بحث تهاجم فرهنگی برمیگرده به خیلی سال قبل که مدتی گم شده‌بود و  سال۶۹، ۷۰  آن  سال خب خیلی سال قبل ست یعنی شاید بشود گفت که نقطه‌ی شروع بحث تهاجم فرهنگی بود که اصلن اکثرن با این اصطلاح آشنا نبودند این اصطلاح را من در این مقاله و آن متن سخنرانی  به کار بردم و اشاره کردم که خطر تهاجم فرهنگی از خطر شاید بمب اتمی بیشتر باشد. این اصطلاح را من در آن متن آوردم. وزیر در دانشگاه تهران سخنرانی داشت . وزیر علوم آن زمان آقای هاشمی گلپایگانی، دقیقن به همین اصطلاح  اشاره کرد یعنی از متن من دقیقن همان را استفاده کرد که من آنقدر به خودم می‌بالیدم که مثلن یک جوان در این سن و سال متنی را برای یک وزیر نوشته و وزیر آن را تأیید کرده، آن را ایراد می‌کند، سخنرانی می‌کند. هرچند مخاطب دانشجوها بودند. با این احوال من نمی‌توانم این را با جزئیات و ریز در رزومه عنوان کنم اما شما گفتید جالب‌ترین برای خودم، شاید برای دیگران جالب نباشد برای خودم جالب بود که مثلن یک جوان کم سن و سال متن سخنرانی وزیر را بنویسد و وزیر هم همان را بخواهد ایراد کند برای خود من خاطره‌ی خیلی جذاب و جالبی بود.

پورمنصف: چه جمله هایی را خیلی تکرار می کنید؟
دکتر خاتمی: جمله ها یعنی اصطلاحاتی که در صحبتهای عادی تکرار می کنم یا در تدریس؟
پورمنصف: هم در تدریس و هم در صحبت های عادیتان.

دکتر خاتمی: اصطلاحن، شاید بگویم فکر می کنم، معمولن کسانی که اصطلاحات را استفاده می کنند خودشان متوجه نیستند یعنی آن تکرار کلمات را خودشان متوجه نیستند و باید بهشان بگویی، بعضی‌ها می‌گویند که فکر می کنم، به نظرم می رسد یا نمی دانم؛ الان حضور ذهن ندارم که در کلاس از چه اصطلاحاتی بیشتر استفاده می کنم اما من تا جایی که خاطرم هست سعی می کردم که از جملات تکراری یا تکیه کلام‌ها استفاده نکنم چون این جزء نقص کار تدریس بود که من این را یاد گرفته بودم که اگر بخواهیم تدریس کنیم سعی کنیم که از جملات تکراری استفاده نکنیم و از همین اصطلاحاتی که تکرار می شود یا مثلن می خواهد که برای آدم تداعی بشود. یک جمله ،شاید بیشتر مکث های من بیشتر مشخص باشه تا تکرار یک کلمه. من به جای اینکه از یک اصطلاح استفاده کنم شاید بیشتر مکث می کنم تا برایم تداعی شود. حالا آن جمله ای که می خواهم بگویم یا حرفی که می خواهم بزنم یعنی قبلن شاید استفاده می‌کردم اما ترجیح می‌دهم که مکث‌های کلامی را   جایگزین کنم به جای استفاده از اصطلاحات خاص که فکر می کنم یا اصطلاحن یا به نظر می رسد. این‌ها معمولن تکیه کلام هایی هستند که بیشتر دوستان یا همکاران استفاده می کنند .  حالا من شاید استفاده کنم، خودم حواسم نیست، نمی دانم. بیشتر دیگران باید قضاوت کنند که از چه تکیه کلامی بیشتر استفاده می‌کنم، نمی‌دانم.

پورمنصف: یک خاطره جالب از دوران دانشجویی‌تان برایمان تعریف می‌کنید؟

دکتر خاتمی: خاطره که خیلی زیاد ست. حالا یکی از خاطراتی که حالا شما می فرمایید به ذهنم رسید شاید دکتر سرمد را همه بشناسند. یکی از اساتید خوب ما بود که منم  خیلی دوستش داشتم. در دوره کارشناسی  من تازه وارد دانشگاه شده بودم. ایشان شاید اولین استاد ما بودند که از نظر من فرد بسیار مسلط، باسواد و مدرس خیلی موفقی بودند و در وزارت علوم هم به شکلی با هم همکار بودیم. ایشان رئیس آموزش‌های آزاد بودند. در یک ساختمان کار می کردیم. من یک طبقه بالاتر بودم. ایشان یک طبقه پایین تر . ایشان را زیاد زیارت می‌کردم. حالا کاری ندارم به این قضیه، خاطره جالبی که دارم از ایشان با جناب دکتر سرمد درس جامعه شناسی داشتیم فکر می کنم کتاب منوچهر محسنی بود. کتاب آبی رنگ قطوری بود. کتاب قطور کوچکی اگر حضور ذهن داشته باشم و درست بگویم و ایشان فرمودند که بیشتر کتاب را من باید درس بدهم و شما باید این کتاب را کاملا مطالعه کنید و  آن موقع درس سه واحدی بود. هر  یک واحد درس دانشگاهی  برابر با ۱۰۰ صفحه متن دانشگاهی و استاندارد بود، چیزی که شورای عالی برنامه ریزی الزام کرده بود و باید اساتید رعایت می‌کردند که کم کم متأسفانه این قضیه لوث شد و رسید به جزوه و اصلن آن اعتبار دانشگاه کلن تغییر کرد. حالا این خاطره‌ای که من دارم این ست که ایشان شاید جلسه چهارم یا  پنجم  بود تدریس می کردند، گفت برای جلسه آینده فصل بعدی که نمی دانم چندمی بود، بدون مقدمه گفت: آماده باش که  کنفرانس بدهی ، اصلن ایشان در اخلاقش نبود که کسی بیاد کنفرانس بده! من را انتخاب کرد. حالا اخلاقی که من داشتم سر کلاس یا بد یا خوب از اساتید خیلی سوال می کردم که دوره دانشجویی بچه ها به شوخی و به طنز به من می گفتند استاد خفه کن یعنی آنقدر سوال می‌کردم استادها را از سوالات زیاد خسته می کردم.  حالا از روی کنجکاوی بود یا  علاقه بود، نمی دانم و به هر شکل انگیزه مطالعه بود، نمی دانم. ایشان گفت برای جلسه آینده  کنفرانس این فصل را آماده باش . منم خوشحال شدم ،گفتم اشکال نداره کلاسمان هم خیلی شلوغ بود، شاید ۸۰ نفر دانشجو داشت جلسه آینده شد و آمدیم سرکلاس. منم خب آمادگی داشتم. برای این موضوع که ایشان وارد کلاس شدند و یک مقدمه ای را شروع کردند از جلسه قبل. درس‌ها را مرور کردند تا رسیدند به این مبحثی که می خواهند درس بدهند. یک مرتبه گفتتند که خاتمی بلندشو بیا جلو. منم که خب آمادگی داشتم کتابم را برداشتم آمدم جلو. بعد به بچه ها گفتش که خب دوستان ایشان این فصل را تدریس می کند، به همین لحن گفت ایشان این فصل را تدریس می کند. منم کار دارم باید بروم. منم خشکم زد که چی شد داستان چیست؟ می‌خواهم بروم یعنی چی، بعد یعنی دقیقن کلاس را سپرد به من، که ایشان این فصل را حالا فصل چندم بود حضور ذهن ندارم تدریس می کنند. من باید برم جایی جلسه دارم تا تدریسشان تمام می شود من برگشتم. حالا در دانشگاه جلسه داشتند با مدیرگروه دانشگاه، رئیس دانشگاه جلسه داشتند، دیگه حضور ذهن ندارم. خلاصه کلاس را سپرد به من رفت و جالب تر اینکه بچه ها هیچ کدام واکنش بدی نشان ندادند  که فرض کنید بگویند استاد نیست یا اینکه چرا کلاس را به همکلاسی ما سپرده و اینکه آیا این فرد می تواند تدریس کند. خیلی جالب بود.  من از پس آن تدریسی که به من سپرده بود برآمدم و کل آن فصل را که موضوعش خاطرم نیست را تدریس کردم. شاید یکی از زیباترین خاطراتی که از دوره لیسانس دارم. البته می‌گویم خاطرات زیادست اما این یکی از خاطرات خیلی خوشایند و جذابی که برایم  مانده که ترم یک بودیم یا ترم دو. فکر کنم ترم یک بودم ،که یک استاد باسابقه مسلط و باسواد  بخشی از کتابی که سخت ست کتاب ساده ای هم نیست به دانشجو سپرد  و خودش از کلاس خارج شد و گفت: ایشان را جای خودم گذاشتم یک فصل را تدریس کند، به جلسه بروم  و برگردم.  یک مقدار از تدریس  باقی مانده بود که ایشان برگشت یعنی اواخر فصل بودم. که خاطرم هست من دیگه دست و پام را  گم کردم که چون استاد  وارد کلاس شد.  استرس من را فرا گرفت، که نکند من اشتباه کنم و جلوی استاد کم بیارم و نشود و خیلی جالب، همه موارد را توضیح دادم و جالبه آمد جای من نشست یعنی صندلی که من نشسته بودم معمولن ردیف های جلو هم می نشستم. استاد سرجایم نشست و گوش می داد به مطالبی که من در حال تدریس بودم و وقتی بحثم تمام شد، ایشان شروع کرد به دست زدن، تشویق کردن که بقیه بچه ها هم دست زدند. برای من خیلی جذاب و جالب بود و اصلن کاری هم به نمره و مباحث این جوری نداشتم. اینم یکی از خاطرات جالبی بود که از دکتر  سرمد در ذهنم مانده ست.

پورمنصف: چطور به تدریس در دانشگاه علاقمند شدید؟
دکتر خاتمی: والا من چی بگم تدریس شاید یک استعداد خانوادگی در بین ما است، به هیچ عنوان من تصور نمی کردم که فرد دانشگاهی شوم یا حالا معلم شوم یا بخواهم تدریس کنم. اصلن همچین ذهنیتی من نداشتم. من بیشتر خودم را  در قالب یک فردی می دیدم که حالا خدمتتان عرض کردم  در رشته پزشکی همچینن به کارهای  پژوهشی و پژوهشگری،  من خیلی علاقه داشتم، به کارهای پژوهشی مخصوصن در زمینه پزشکی خیلی علاقه داشتم، هم به رشته ژنتیک علاقه داشتم که حالا توضیح ندادم که چرا حالا تا چهار ترم خواندم رهایش کردم. هم به رشته مغز و اعصاب خیلی علاقه داشتم. در این قالب خودم را  می دیدم اما اینکه من فکر می کنم که در یک اجبار قرار گرفتم. در یک موقعیت قرار گرفتم که زمانی که فوق لیسانس قبول شدم دانشگاه اعلام کرد که برای هیأت علمی بورسیه می کند، دوستان من، خانواده پدرم اصرار می کردند که برو ثبت نام کن. اسمت را  بده، پیگیرش باش. فرصت و موقعیت خوبی ست دیگر پیش نمی آید. همچین فرصتی که منم رفتم دنبال ثبت نام این قضیه و ثبت نام را انجام دادم که می‌گویم خاطرم هست بین ۱۷ نفر که مصاحبه اولیه را انجام می دادند. حالا برخی می‌گویند شما پارتی بازی کردی، نمی دانم. شاید پارتی بازی بوده نمی دانم .خودم یادم نمی‌آید پارتی چیزی بوده اما پذیرفته شدم. من را پذیرفتند. برای بحث تدریس و خب نظر اساتید هم بود. بیشتر اساتید خودمان امتیاز می‌دادند و مصاحبه انجام می‌دادند. خدا رحمتش کند، دکتر صبحی بود. خدا رحمت کند، دکتر ندیمی بود. خدا رحمت کند، دکتر رحیمی بود. خدا رحمت کند، دکتر فرجاد. همه این‌ها مرحوم شدند و اساتید برجسته ای هم بودند و واقعن به نام که همه صاحب تدریس هستند، صاحب کتاب هستند، صاحب اثر هستند و واقعن استاد بودند و واقعن می‌شد روی این‌ها، روی حرفشان، روی نظراتشان حساب کرد و خیلی متفاوت بود با امروز، نظر آن‌ها بالاخره نظر موجهی بود. قابل تأیید بود و می شد حساب کرد و یک اعتبار بود برای ما که اگر ما را تأیید می کردند به خودمان می بالیدیم که فرض کن دکتر فرجاد من را تأیید کرده یا توانستم من پایان نامم را با دکتر سرمد بگیرم یا به عنوان مشاور دکتر شریفی را مثلن حسن پاشا شریفی را انتخاب کردم یا نماینده تحصیلات تکمیلی دکتر فرجادست. آن موقع چندین فرد باید می بودند برای پایان نامه شما و این اعتبار می داد به پایان نامه شما. بیشتر نظرات این دوستان بود که تأیید کردند و خب من گاهی هم در کلاس کنفرانس می‌دادم، شاید نظرات آنها مثبت بود حالا  دیگر پیر شدم و از کار افتاده شدم دیگر نمی توانم مثل آن موقع تدریس کنم، آن موقع در تدریس و گفتمان خیلی، آن سیالی کلامی را داشتم. خزانه لغات خوبی داشتم. مسلط بودم به تدریس، الان  ممکن ست فاصله افتاده نتوانم دیگر مثل گذشته تدریس کنم و صحبت کنم. آن موقع خیلی این تسلط عالی بود و پیوسته شاید، شاید دو ساعت من می ایستادم کلاس و درس می دادم و صحبت می کردم و فقط هم کلاس نبود ، همراستای با کلاسهای دانشگاه، سازمان های دیگر تدریس می کردم به شکل پروازی سازمان های دیگر را می رفتم تدریس می کردم اکثر سازمان ها و وزارت خانه ها را من تدریس داشتم یعنی من را می شناسند بیشتر به تدریس سازمانی. حالا در رشته های مختلف مدیریت، منابع انسانی و بحث های  ایزو و مستندسازی. خیلی زیاد بود حدود ۴۰عنوان دوره آموزشی ست این‌ها را تدوین کردم، تنظیم کردم. جزوه تهیه کردم. اسلاید تهیه کردم. درس ارائه دادم  و خدا را شکر در همه‌ی موارد  موفق بودم. می‌گویم بیشتر یک ذات ست. یک استعداد خانوادگی ست. الان عموهای من همه دانشگاهی بودند. پسرعموهای من الان همه دانشگاهی هستند. حالا نیمی‌شان بازنشسته شدند، نیمی دیگر هنوز مشغول هستند. در خانواده و طایفه ما دانشگاهی زیادست. هر کسی در یک زمینه یکی در موسیقی استعداد دارد، یکی فرض کنید در یک کار هنری استعداد دارد. حالا ما شاید استعداد خانوادگیمان معلمی ست اما من اصلن شما بفرمایید انتخاب کردم انتخاب نکردم حقیقتن، پیش آمد و در این قضیه می‌شود گفت که هدایت شدم و رانده شدم در این موضوع.

پورمنصف: با موفقیت هایی که به دست آوردید، باز هم دلتان می خواهد چه استعدادی داشته باشید که ندارید؟

دکتر خاتمی: خدمتتان عرض کنم که من حقیقتن  استعدادهایم زیاد بود. خلاقیت من در کار خیلی زیاد بود و هیچ‌وقت هم حسرت این را  نخوردم که نداشتم، داشتم اما فقط حسرت این را می خورم که چرا استفاده نشد یعنی در زمینه های مختلف صنعتی همین طوری که خدمتتان عرض کردم.   بحث واقعیت را دارم خدمتتان عرض می کنم من همچین شخصیتی ندارم که بخواهم خدایی نکرده خودشیفته باشم یا از خودم تعریف کنم. آن استعدادی که خدا به بنده اش داده من آن را  فقط دارم. منم یکی از بندگان خدا هستم. استعداد و خلاقیت من در حد خودم خوب بود، بد نبود. حالا هر کسی ممکن ست بگوید  که ای کاش من انیشتن بودم.  ای کاش خدمتتان عرض کنم که یک دانشمند بزرگی بودم. نه در حد خودم در همه زمینه‌ها هم استعداد داشتم هم خلاقیت. فقط می‌گویم از رشته برق خوشم نمی‌آمد و علاقه هم نداشتم و اصلن ترس هم داشتم از رشته برق. برق که می‌گویم منظور تابلوی برق صنعتی و موارد این طوری‌ست. نه برق های عادی نه این‌ها کاری نیستش و در هر رشته‌ای چه رشته‌های هنری چه رشته‌های خدمتتان عرض کنم که صنعتی و غیره، آن استعداد و زمینه را داشتم و دارم. حالا که سن و سالم که گذشت اما اینکه از این موضوع استفاده نشد خیلی ناراحتم، مخصوصن در بحث کسب و کار و بازار و اقتصاد؛ اما متأسفانه بخاطر اینکه خانواده ما فرهنگی بودند پدرم عملن برخورد می‌کرد و نمی‌گذاشت وارد کسب و کار و بازار آزاد بشوم و بیشتر علاقمند بودن به اینکه بیام وارد حوزه علمی و حالا علاقه خودشان علاقه ای که داشتند بحث همین تدریس بود و معلمی بود اما اینکه در همه زمینه ها من استعداد و خلاقیت و علاقه را داشتم یعنی حسرت چیزی را نمی‌خورم، که ای کاش این علاقه را یا این استعداد را یا این خلاقیت را  داشته باشم. در همه زمینه‌ها شکوفا بودم اما آن چیزی که خودم دوست داشتم باشم حقیقتن هم به علم علاقه داشتم، هم به بحث کسب و کار و بازار یعنی اگر که خانواده من مخالفت نمی‌کردند و با من برخورد نمی‌کردند مطمئنن و صد در صد در هر دو حوزه قطعن موفق بودم یعنی می‌شود گفت که شاید همین که وارد بازار نشدم و وارد کسب و کار نشدم به درسم آسیب خورد یعنی من بخاطر اینکه جبران کنم آن خلاء اقتصادی را مجبور بودم که از درسم بزنم ،برم دنبال فرض کن که از این موسسه به آن موسسه بحث تدریس  انجام دهم.و خدمتتان عرض کنم کارای اجرایی انجام دهم و از مطالعه  عقب بمانم و از درسم عقب بمانم به همین ترتیب، یعنی در هر دو حوزه هم علاقمند بودم، هم استعداد داشتم.  فقط حسرت این را می خورم که ای کاش خانواده حمایت می کردند در هر دو حوزه من پیش می‌رفتم و مانعی نبود اما خانواده تصور می کردند که اگر وارد بازار و کسب و کار شوم از درسم عقب خواهم ماند و لطمه می خورم اما این طور نبود این برداشت اشتباهی بود از مسئله.

پورمنصف: شیرین‌ترین خاطره‌ی تدریستان را هم در دانشگاه می‌فرمایید؟

دکتر خاتمی: شیرین ترین خاطره تدریس دقیقن جلسه اولی بود که من رفتم کلاس دانشگاه که خب فکر کنم۲۶ سالم بود. درسته بورسیه بودم  اما هنوز از پایان نامه‌ام دفاع نکرده بودم و درسم تمام نشده بود. از دانشگاه تماس گرفتند که  برای یک کلاس حق التدریسی درس بدهم، استاد نداشتند. حالا حداقل موقت تدریس کنم، تا بعد استادش را دانشگاه فراهم کند و از من خواستند که سریع خودم را به کلاس برسانم. حالا ساعت ۸ صبح تماس گرفتند. ساعت ۱۰:۳۰صبح فکر کنم کلاس تشکیل می‌شد. گفتند سریع خودت را برسان.  گفتم اینطوری که خبر نمی‌دهند، که  آنها گفتند حالا که اینطوری ست.  حالا حداقل  حضور پیدا کن، کلاس را اداره کن. بچه ها ترم اول هستند. جلسه اولشان ست و درس هم روانشناسی عمومی ست. رشته اشان هم حسابداری ست. حالا یادم نیست، دو واحدی بود یا سه واحدی خاطرم نیست. رشته حسابداری درس روانشناسی عمومی کلاس بسیار بسیار بسیار شلوغ و جلسه اول، من به هر شکلی بود خودم را  رساندم . به هر شکلی بود من سریع خودم را رساندم . دو ساعت مسافت زیادی هم بود، خودم را به هر شکل بود رساندم. رفتم  سرکلاس.  فقط تنها کاری که توانستم بکنم سریع از کتابخانه یک کتاب روانشناسی عمومی که فکر می کنم کتاب مال بود برداشتم. که حداقل اگر بخواهم تدریس کنم، نکاتی از این کتاب استفاده کنم. برای جلسه اول دیگه هیچی با خودم برنداشتم یعنی فرصت نبود دیگه همان یک کتاب با سرعت خودم را رساندم به کلاس. پرسیدم  کلاس کجاست؟ گفتند: ساختمان ۲۳،  طبقه اول.  خاطرم نیست مسئول ساختمان آن زمان چه کسی بود؟ گفتند بروم پیش ایشان که کلاس را راهنمایی کند. رفتم آنجا. آقای مسنی بود.  گفتم کلاس روانشناسی عمومی کجاست؟ هولم داد برو بیرون. مگه نگفتم در دفتر نیایید. برو سر کلاست، کلاس فلان جاست.  گفتم من مدرسم، عذرخواهی می کنم . گفت: تو مدرسی با این سن و سالت؟ گفتم: بله مگه چه مشکلی دارد؟ گفت: برو سر کلاس، حرف نزن. شماره کلاس را خاطرم نیست. حداقل کلاس را راهنمایی کرد. گفتم حداقل حالا حوصله اینکه با این بنده خدا سر و کله بزنم را ندارم. رفتم سر کلاس، خب کلاس هنوز شلوغ پلوغ بود. بچه ها داشتند می نشستند و با این حرفها یه چند دقیقه ای هم از وقت کلاس گذشته بود. مستقیم رفتم پشت تریبون، کتاب را  باز کردم .نگاه به بچه ها کردم، گفتم که لطف کنید سر جایتان بنشینید. شروع کردن به شوخی کردن. بیا پایین از تریبون.  ترم اول بچه ها تازه از دبیرستان آمدند خیلی شلوغ هستند و هنوز آن نظم دانشگاه را نگرفتند. آن فرهنگ دانشگاه هنوز شکل نگرفته ست. هنوز ذهنیت مدرسه‌ای دارند. شروع کردند به شلوغ کردن. بیا پایین.  بهت نمیاد. حرف اضافه نزن. خیلی شوخی های عجیب غریبی کردند. خدمتتان عرض کنم بهشان گفتم حقیقتن من استادتان هستم. دانشگاه من را معرفی کرده ست. حالا شاید موقت من به  کلاستان آمدم. شما رعایت کنید من حداقل این جلسه را خدمتتان باشم. می‌روم. کم کم این‌ها پذیرفتند یعنی یک حالتی بود که برایشان خیلی عجیب غریب بود، که یک جوان هم سن و سال خودشان تقریبن حالا با دو سه سال اختلاف سنی خیلی هاشون از من بزرگتر بودند. همه در سن دبیرستان که نبودند خیلی هاشون بزرگتر بودند و در آن دو ساعتی که خدمتشان بودم و تدریس کردم. برایشان خیلی جالب و جذاب بود. که باز یکی از خاطراتی که از همین جلسه اول خاطرم هست آن بخش اول را تدریس کردم. یسری سرفصل های مباحث روانشناسی را هم برایشان گفتم، از جمله بحث روانکاوی،گه در آن هیپنوتیزم بود. که یکی از بچه ها گیر داد به هیپنتوتیزم .ما شنیدیم هیپنوتیزم چیست؟ حالا جالب این ست که من از دوم دبیرستان هیپنوتیزم می کردم و کار درمانی انجام می دادم. برای خودم باز یکی از نکات جالب این ست. حالا شما فرمودید نکته جالب کدام ست. حالا مقاله علمی را خدمتتان عرض کردم یکیش باز همین ست که من هیپنوتیزم را دوم دبیرستان  یادگرفتم. انجام می دادم و درمان می کردم. الان نمونه های درمانیش هم اگر فرصت بود برایتان  عرض می کنم که چه کارهایی انجام می دادم. تا سطح ششم من هیپنوتیزم می کردم .آن موقع، که این مسئله را برایشان گفتم و نمونه هایی از کار را برایشان گفتم. دیگه اینا من را  رها نکردند. گفتند که حتمن جلسه بعد باید خودن بیایی. اگر استاد دیگری را بفرستند ما در کلاس راهش نمی دهیم. خود شما باید باشید.دانشجویان مباحث برایشان خیلی جالب بود. که دیگه تا آخر ترم خدمتشان بودم و  آخر کلاس دقایقی را به بحث‌های متاروانشناسی و مباحث هیپنوتیزم تله پاتی بحث های اشباح جنجالگر و مباحث اینطوری خیلی تفننی و جذاب برایشان می گفتم. دانشجویان مجذوبم شده بودند.  مثلن بعضی از دانشجوها فکر می کردند من جن گیرم. آدم عجیب غریب فضایی هستم. تصور نمی کردند که بابا یک بحث علمی ست.  شاید جذابترین و جالب ترین جلسه سوالی که فرمودید همین جلسه اولی بود که من رفتم کلاس و برای خودم یک  خاطره شیرین ست که تقریبن از آن  جلسه تداعی می شود.

پورمنصف: تلخ ترین خاطره تدریستان را هم در دانشگاه می فرمایید؟

دکتر خاتمی: تلخترین؟
پورمنصف:  بله.
دکتر خاتمی: تلخ ترین والا نمی دانم. تلخ ترینی وجود ندارد. تمام لحظات تدریس در دانشگاه برای من شیرین بوده، خاطره بدی از دانشگاه ندارم. حقیقتن یعنی من واقعن هر جلسه با عشق و علاقه وارد کلاس می شدم بچه ها را واقعا دوست داشتم یعنی حقیقتن. خود شما حداقل خاطرتان هست خدمت شما بودیم که چقدر شما با محبت و بزرگوار بودید و چقدر با شخصیت و دوست داشتنی از همه لحاظ عالی واقعن بیست برای شما خیلی کمه یعنی حقیقتن می گویم اما حقیقتن می‌گویم حالا فرقی نمی کند، چه ترمی، چه دوره تحصیلی، حالا کجا و چگونه چه در امر سازمانی بوده و چه دانشگاهی بوده، حالا هر کجا بوده من خاطره تلخی ندارم. فقط خاطرم هست که یکی از سازمان ها تدریس داشتم چون دانشگاه نبود من پروازی رفتم ماهشهر. می‌گویم نمی‌شود گفت تلخ، یک اشتباهی بود که خودشان مرتکب شده بودند. به من یسری سرفصل ها را دادند برای تدریس در زمینه iso10015 بود که این استاندارد را من خودم بومی سازی کردم در ایران، سپس به سایپا دادم و چاپش کردند و  بحث ترجمه و بومی سازی و تنظیم و اصلاحاتش را من خودم انجام دادم به نام iso10015 که استاندارد آموزشی در سازمان ست، بخشی این را باید کار می کردم، بخش های دیگر بحث مستندات سازی بود و مواردی از این قبیل که  در ماهشهر بود. سازمان صنایع کشتیرانی، صنایع دریایی یک  همچین چیزی در  ماهشهر که پروازی من رفتم.  با همان سرفصل هایی که آن شرکت داده بود. خب همه مطالب و کتابهایی که لازم بود و جزوات و اطلاعاتی که لازم بود و با خودم بردم. حالا خوب بود که لپ تاپم هم با خودم بردم . در لپ تاپ تمام مطالب دیگر هم بود. رفتم سر کلاس، بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم . همه مدیران حضور داشتند، از معاونت منابع انسانی  تا  شاید ۱۵یا۱۶ نفر از بخش های دیگر سازمان گرد هم آمده بودند از جاهای مختلف، فقط مربوط به یک مجموعه نبود. مجموعه ها از شهرهای مختلف آمده بودند. شروع کردم، اسلاید را نمایش دادم. بحث را آغاز کردم که یک مرتبه گفتند ای بابا این مطلب که دو یا سه هفته پیش به ما درس دادند.  من با تعجب گفتم که این مبحث برای من ست. کسی تا حالا ورود پیدا نکرده به این بحث  iso10015 و این را جدیدن من خودم ترجمه کردم، تنظیم کردم به این شکل.  گفتم چه کسی به شما این مطلب را تدریس کرده ست؟ دیدم که خیلی جالبه نام کسی را آوردند یکی از دوستان نزدیک من ست که حالا اسمش را  نمی برم این مطالب را از من خواسته بود، که مطالعه کند.  در حالی که همین شرکتی که ایشان معرفی کرده بود. به این شرکت دو یا سه هفته قبلش رفته بود و تدریس کرده بود. در حالی که اصلن موضوعات دیگر را  باید تدریس می کرد یعنی سرفصل هایی که به من داده بودند، مربوط به خودم بود.  موضوعاتی که به ایشان داده بودند موضوعات دیگری بود. حالا من قبل از این موضوع در حالی که کلاس متوجه نشود سرفصل هایی که باید تدریس می کردم جویا شده بودم. گفتم این مباحث را من باید تدریس می کردم. گفتند :ما در جریان نیستیم. همینطور من مانده بودم که چه کار کنم خیلی می‌گویم بد گذشت آن جلسه. گفتم چه کسی  این برنامه ریزی را انجام داده ست؟ مدیر آموزش رو صدا کردم. گفتم بابا چرا شما به این شکل برخورد کردید گفتند ما در جریان نیستیم. آن  آقا آمده این موضوعات را تدریس کرده و دیدم که چقدر هم غلط تدریس کرده و اشتباه، چون تسلط حرفه ای می خواست در این موضوع. کار ساده ای هم نبود اما به من سخت گذشت. از آن‌ها یک آنتراک چند لحظه ای خواستم. به دفتر رفتم و به اصطلاح لپ تاپم را روشن کردم.  اسلایدهای دیگر را آوردم که مباحث همان قبل را یعنی تقدم و تأخر موضوعی داشت. مسئله خیلی جالبه یعنی اول باید ایشان کار را تمام می کرد تدریس می کرد. فصل دوم موضوعاتی بود که من باید تدریس می کردم یعنی من مجبور شدم برگردم دوباره همان فصل اول را یا بخش اول را به این افراد تدریس کنم.  و بعد دوباره  موضوعاتی که ایشان ناقص تدریس کرده بود، دوباره مرور کنم یعنی واقعن در آن گرمای ماهشهر که  فکر کنم تیر ماه بود. هوا بسیار گرم و کلاس هم گرم بود. مجبور بودی با کت و شلوار در کلاس بنشینی و این فشار عصبی هم بهت وارد شده بود و مجبور شدی که دوباره یک نظم و انسجامی به موضوع بدهی که رضایت مخاطبین، رضایت مدیران را بتوانی تأمین کنی. به من خیلی سخت گذشت نمی توانم بگویم خاطره تلخ، نه اشتباه من بود، نه مشکل من، مشکلی بود که ایجاد کرده بودند و آن مدیریت غلطی که سیستم داشت، به من بد گذشت. شاید خاطره تلخ برای من این باشد اما درستش کردم به هر شکلی بود. اما خود دانشگاه نه، من هیچ خاطره بدی از دانشگاه ندارم یعنی من حالا از سال ۷۲تدریس در دانشگاه را  شروع کردم . نمی دانم چند سال  می‌گذرد. هر ترم عالی بوده و خاطره لذت بخش و بسیار و حسرت همان دوران را می خورم و خیلی خاطرات جذاب و شیرین و جالبی بوده. بچه ها را واقعا دوست داشتم و هیچ خاطره بدی با هیچ دانشجویی ندارم و از دست هیچ دانشجویی هم ناراحت و عصبانی نشدم و واقعا همه اشان را دوست داشتم و کلاسهایم  جذاب و شیرین و خیلی خوبی بوده و برای خودم شاید از دانشجوها بسیار جذاب تر و علاقمندتر بودم نسبت به خود دانشجو ،شیرین تر  بوده، نه ، خاطره تلخی ندارم واقعیت را خدمتتان عرض کردم.

پورمنصف: مهم ترین تجربه دانشگاهیتان را برایمان تعریف می کنید؟

دکتر خاتمی:  مهم ترین تجربه دانشگاهی که من برایتان می‌گویم شاید تجربه جالبی نیست این ست که حداقل در سیستم خودمان من معتقدم که من معلم که به کلاس می‌روم، دانشگاه باید تمرکز روی کم و کیف تدریس من در کلاس درس، اینکه چی باید درس بدهم، چگونه باید درس بدهم؟ آیا سرفصل ها را رعایت می‌کنم؟ آیا موضوعات را رعایت می‌کنم؟ روی سبک‌های تدریس من، کلن آن چهارچوبی که باید در کلاس من قرار بگیرد و باید انجام شود باید متمرکز باشد یعنی من ۲۵سال، ۲۷سال حالا سالها و ترم‌های زیادی گذشت اگر بخواهم ترم‌های تابستان را هم اضافه کنم، خیلی دیگر زیاد می‌شود. حتا بخاطر خدا یک بار نشد یک ناظری  در کلاس را بزند بگوید: آقای محترم چه چیزی درس می‌دهی؟ آیا شما روش تدریس داری؟ خدمتتان عرض کنم طرح درس داری؟ آیا شما سیلابس‌ها را رعایت می‌کنی؟ آیا… هیچی یعنی به هیچ عنوان، هیچ ناظری وجود نداشت سر این موضوع. من خاطرم هست همان ترم‌های اولی که تدریس می‌کردم خیلی مقید بودم کتاب‌های مختلفی و منابع مختلفی را با خود کلاس ببرم، سعی می کردم ، اصولن برنامه یا سرفصل های شورای عالی برنامه ریزی همیشه کنار دستم بود و چون  در وزارت علوم کار می کردم، سعی می کردم خیلی قانونمند و شسته رفته و خیلی منضبط جلو بروم  و سعی می کردم رعایت کنم در یک حیطه از کتاب های مختلف کنار هم استفاده می‌کردم به عنوان مثال در روانشناسی می‌گفتم فلان تعریف از فلان دانشمند این ست. فلان تعریف از فلان دانشمند و نظرات را با هم تحلیل می کردم. حالا تصحیح می کردم . با دانشجویان گفت وگو می کردم.  اما هیچ وقت ناظری وجود نداشت. هیچ وقت هم از ما سوال نکردند که چی درس دادی و چی کار کردی؟ حالا به عنوان مثال خدمتتان عرض کنم از همکارای ما سر کلاس فرض کنیم درسشان مدیریت بود، روانشناسی درس می دادند. کتاب‌های خودشان را می فروختند و آب از آب تکان نمی خورد. ببخشید نباید من این مطلب را عرض کنم چون این  صوت پخش می‌شود و درست نیست اما چون اسم نمی برم هیچ موردی نداره، جزوه فروشی می کردند، سی دی فروشی می کردند. کتابفروشی می کردند. هیچ ناظری هم نبود که چرا شما این کار را انجام می دهید و  بدترین تجربه من این ست که تمرکزم روی کیفیت آموزش و تدریس و روی کیفیت  موضوعاتی که تدریس می‌کردم بود و غافل از امتیازاتی که دیگران کسب می کنند، بود. همکارای من دوستان من متمرکز بودند روی امتیازاتشان، که فرض کنیم که یک جوری مقاله ای را ردیف کنند در بحث ترفیعاتشان گروهشان، پایه شان، نمی دانم بحث های فرض کن که حقوقیشان، بحث وام شان خیلی مزایایی که در چهارچوب کار دانشگاهی بود همه دنبال آن رفتند و اصلن هیچ اهمیتی به کلاس و درس و زمان درس ندادند. اصلن این موضوع که من روی آن متمرکز بودم اهمیتی نداشت و همکاران امتیازات را گرفتند و من غافل شدم یعنی تلخ ترین تجربه من ست از بحث تجربه دانشگاه که بسیار از این قضیه ناراحتم که چرا من غافل شدم از این موضوع همه می‌گویم هم وام هاشان را گرفتند، هم امتیازهایشان را گرفتند، هم ترفیع دو سالانه شان را گرفتند و رشد کردند، گروه پایه این‌ها اما اینکه چی درس دادند با چه کیفیتی تدریس کردند آیا رضایتی وجود داشت یا نه؟ اصلا هیچ اهمیتی وجود نداشت. من فقط متمرکز شده بودم به این قضیه که تصور می کردم مثلن در دانشگاه های سوئیس در حال تدریس هستم. این طور تصور داشتم که حتمن باید رضایت دانشگاه، رضایت دانشجو باید جلب بشود. حتمن باید ما سرفصل ها را رعایت کنیم. حتمن باید منابع به روز باشد و خیلی بایدهایی که باید لحاظ می کردم را رعایت  می کردم . بحث حالا ترم‌های اول بود که بعدش دیگه از همه جهت غافل شدم چون می‌گویم متأسفانه چون بخاطر آن مسائلی که پیش آمد که حالا شاید در سوالات شما هم باشد که چطور شد که من  فاصله گرفتم و به مشکل برخوردم . متأسفانه می‌گویم تلخ ترین تجربه من همین تجربه ست که خیلی تجربه تلخی ست که هر موقع برایم تداعی می‌شود حسرت می خورم و ناراحتم از این موضوع که چرا ای کاش نمی‌گویم خیانت کنم حداقل حواسم می‌بود به اینکه چه کار باید می‌کردم و نکردم حتا می‌گویم متأسفانه درگیر امرار معاش بودم . حالا می‌گویم اگر در سوالاتتان باشد خدمتتان عرض می کنم که چرا چطور شد که درگیر امرار معاش شدم و چطور از دانشگاه و از بحث کلاس فاصله گرفتم.
پورمنصف: رابطه بین صنعت و دانشگاه را چقدر مهم تلقی می‌کنید و راهکاری هم  برای افزایش این رابطه اگر دارید برایمان می فرمایید؟
دکتر خاتمی: قطعن یک مسئله‌ای ست که خیلی واضح و مشخص ست و اصلن در همه دنیا یک مسئله خیلی قدیمی ست. اصلن امکان ندارد که بین دانشگاه و صنعت، بین دانشگاه و جامعه، بین دانشگاه و همه مواردی که  در جامعه شاهد هستیم ارتباط قوی و دقیقی وجود نداشته باشد. قطعن باید  این رابطه وجود داشته باشد. من در  صنایع زیاد کار کردم ، کار اجرایی داشتم و کار ممیزی زیاد انجام دادم و خیلی قضیه جدی ست.   به عنوان مثال خدمتتان عرض کنم که برای ممیزی رفته بودم قسمتی که حالا فرض کن طرف داشت طراحی بدنه خودرو انجام می‌داد، من گفتم که پرونده ایشان را لطف کنید، چون کار ممیزی انجام می دادم و به عنوان سرممیز هم گاهی بودم. پرونده پرسنلی فردی را خواستار شدم که ببینم مدرکش چیست؟ سوابقش را می‌خواستم. رزومه‌اش را خواستار شدم. که این فرد کاری را که انجام می دهد چقدر با رزومه اش همخوانی دارد.   اول که طفره رفتند، آخرش این پرونده را آوردند. من می خواستم تطبیق بدهم که ایشان که دارد کار طراحی فرض کن که بدنه را انجام می‌دهد با مدرک تحصیلی و تخصصش چقدر تطبیق دارد. ملاحظه کردم که ایشان فوق لیسانس کشاورزی گرایش حشره شناسی دارد. یعنی فوق لیسانس کشاورزی گرایش حشره شناسی، کار طراحی فرض کن بدنه خودرو را انجام می‌داد. خب چرا اینطور اتفاق افتاد چون فرض کنیم که با رابطه آمده، ایشان این پست را گرفته و پشت این سیستم نشسته و در حال انجام کارست. حالا درسته شاید کارش خوب بود اصلن من کاری به کار کیفیت کارش ندارم اما اینکه این فاصله را  دارم می‌گویم که چقدر این فاصله عجیب غریب و می بینیم که چقدر استعدادهای زیاد و افراد مستعدی هستند که باید این کارها را  انجام دهند که  بیچاره‌ها  در خانه نشستند یا دنبال کار غیر مرتبط هستند یا در حال کار متفرقه هستند. قطعن رابطه باید وجود داشته باشد و صد در صد این رابطه باید باشد و خیلی دقیق هم باید باشد یعنی دقیقن بحث به روزآوری اطلاعات و بحث اینکه همیشه باید اطلاعات به روز و دقیق باشد و حالا در هر رشته ای و در هر زمینه‌ای مثلن اگر من کتابی را در حال حاضر در دانشگاه تدریس می کنم نباید تاریخ چاپ آن به دوسال قبل حتا برگردد،  خب با صنعت امروز با نوآوری‌های امروز سازگار نیست.  حالا در کشورهای پیشرفته دیگر به این شکل امروز کتاب تدریس نمی‌کنند. تازه های علمی را کار می‌کنند. روی تازه های علمی کار می کنند. روی ایده‌ها کار می کنند. روی خلاقیت ذهنی کار می کنند.  حالا نیازی به توضیح ندارد و به هر شکل روی اصل قضیه متمرکزند در حال انجام کار هستند. ما خیلی غافلیم. من یک فوق لیسانس حسابداری داشت به یک شرکتی معرفی کردم. رتبه ۲ معدل ۱۹ داشت. گفتم ایشان رتبه ۲ دارد و معدل بسیار عالی. به عنوان حسابدار شرکت مشغول به کار شد. پس از یکی دو روز، تماس گرفتند که این بنده خدایی که معرفی کردی دفاتر مالی را نمی شناسد. خودش می‌گوید: من فقط با نرم افزار کار کردم یعنی بحث اسناد مالی را درست نمی شناخت. خب این فرد خیلی فاصله داره از واقعیت روز، از بخشی از صنعت که بحث های مالی و بخش حسابداری ست.  بحث حسابرسی و  موارد مختلف این طوری و غیره. خب این خیلی بد ست. این طور که معلوم ست دانشگاه چیز دیگری را درس می‌دهد و صنعت مسیر دیگری را می پیماید. و اکثر صنعتی‌ها افرادی را که در دانشگاه تحصیل کردند را قبول ندارند و صنعت به دنبال تجربه آدم هاست.  واقعیت را خدمتتان عرض می‌کنم.  ما به دنبال کسانی هستیم که فقط مدرک ندارند بلکه تجربه دارند. حالا اگر که مدرک  مرتبط داشته باشند بهتره چون در آن پرونده پرسنلیشان ذکر می‌شود، که برای بحث قانون کار و بحث های مختلف حقوقی و این حرف‌ها لازم ست اما ما به آن شخصی که کار کرده، اولویت می‌دهیم. حتا این فردی که فرض کن فوق لیسانس طراحی صنعتی دارد، در حد کارگر کار بلد باشد، اولویت برایش قائلیم یا این کارگری  که تجربه کار دارد، اولویت برایش می گذاریم.  دقیقن نمونه‌ای بهم نشان دادند،  آقایی که حتا تا دوره راهنمایی هم درس نخوانده بود اما به برق صنعتی مسلط بود. این فرد برای ما بسیار ذی‌قیمت و با ارزش ست و  ایشان مسلط به کار  بود و تجربی کار کرده بود. اما تا دلتان بخواهد افرادی هستند که تحصیل کرده‌اند اما به اندازه ایشان نه تجربه دارند و نه تسلط بر موضوع کاری خودشان. خب این نشان می‌دهد که بین صنعت و دانشگاه فرسنگ ها فاصله ست. من در سازمانی کار می کردم. یک طرحی را  طراحی کردم. در آن طرح گفتم که چرا مثل رشته های پزشکی  تا ترم ۴ درس بخوانند، از ترم ۴ به بعد دیگر دانشجو را برای کار عملی به بیمارستان  می فرستند که حداقل این آنژیوکت و تزریق و کارهای ساده را یاد بگیرد.  با این کار کم کم  دانشجو با فضای بیمارستان آشنا می‌شود . بعد از پایان تحصیل  دانشجو مسلط می‌شود. من فکر کردم که چرا در رشته های دیگر ما این کار را انجام نمی دهیم. رابطه صنعت و دانشگاه  عادی ست و نیاز به توضیح ندارد و همه باید مسئله را بدانند و می‌دانند که قطعن بین صنعت و دانشگاه نه بحث صنعت و دانشگاه، بلکه در  هر رشته ای باید ارتباط بین دانشگاه  را ببینید. همیشه می‌گویم که دانشگاه در رأس امور باید باشد. در رأس امور یعنی دقیقن جدیتش همینجاست. در هر جایی که شما می خواهید مشغول به کار شوید، دانشگاه باید نظر بدهد و صاحب‌نظر باشد. در هر حوزه ای، در هر زمینه ای حالا، نه فقط در بحث صنعت اما متأسفانه این‌طور نیست و فقط به یک مدرک بی اعتبار و بی ارزش ختم می‌شود که از نظر من زیاد قیمتی ندارد.
پورمنصف: جایگاه فلسفه در مدیریت آموزشی را چگونه می بینید؟
دکتر خاتمی: خب یکی از رشته های مورد علاقه من فلسفه ست. رشته پدر من هم رشته فلسفه و تاریخ بود. از اقوام ما رشته فلسفه زیاد خواندند، یکی از پسرعموهای من پرفسورای فلسفه هستند. حالا پرفسور محمود خاتمی شما سرچ کنید،  آثاری از او  در کشور کانادا، در کشور آمریکا و دیگر کشورها نمایان می‌شود. که می‌شود گفت استعداد خانوادگی ما در این رشته ست اما به شکل کلی تفکر و مغز هر چیزی فلسفه است یعنی شما در زندگی عادی، اگر فلسفه نداشته باشی، فکر نداشته باشی، واقعن نمی‌شود. هریک از ما انسان هستیم و در حال زیست هستیم. در هر زمینه ای، در همین رشته مدیریت آموزشی حالا بحث نظریه فیلیپ اسمیت را اگر در کتاب‌ها خوانده باشیم  یا ابعاد ذهنیت فلسفی آن را ملاحظه کرده باشید. خیلی فراتر از این بحث جامعیت، تعمق و انعطاف پذیری  ست.  بنیان هر چیزی فلسفه ست. محتوا و معنویت هر چیزی ست. وجود هر چیزی ست یعنی ما علت داشتن، علت بودن، علت هستی، هر چیزی را باید در فلسفه جستجو کنیم. خب قطعن اگر فلسفه را جدا کنیم، معنایی ندارد. رشته مدیریت آموزشی هم همین‌طوره. اینکه برای چی، برای چی باید مدرسه داشت، برای چی باید فرزندانمان هدایت شوند، برای چی باید آموخت، این برای چی و چگونه و چرا و هر سوالی که ما می پرسیم، حقیقتن پاسخگوی مسئله علم نیست. فلسفه آن چیزی ست که حالا ممکن در بعضی از رشته ها وارد این حوزه نشوند و سر و ته آن را یک جوری جمع کنند و پاسخ ندهند مثل حالا رشته روانشناسی، فلسفه، ممکن  که در حد دیدگاه امام محمد غزالی، فارابی و ابن سینا آن را جمع کنند اما حقیقت مسئله  خیلی فراتر از این حرفهاست. بحث بودن و هستن و باید بودن و چگونه زیستن این‌ها همه مباحثی است که در همه رشته ها مخصوصن رشته علوم انسانی مطرح ست. اینکه اگر ما فلسفه علم مدیریت آموزشی را داشته باشیم، خیلی از مشکلات و قضایای ما حل خواهد شد. خیلی از مسائل را از طریق فلسفه حل کردند که ما باز متأسفانه غافل از آن هستیم. مثلن که چرا کودک را نباید تنبیه کرد؟ چرا تنبیه فیزیکی مجاز نیست؟ روانشناسی سریع خودش را پیش قدم می کند. و می‌گوید ما گفتیم این مسئله را که تنبیه فیزیکی پاسخگو نیست اما اینکه اگر به فلسفه مراجعه کنیم، به فلسفه اخلاق و ابعاد مختلف و رشته های مختلف فلسفی متوجه می‌شویم که خیلی خیلی فراتر از دیدگاهی را که انواع مختلف علوم ممکن ست  پاسخگوی مسئله باشند از جمله روانشناسی، فلسفه پاسخگوش بوده و هست و خواهدبود. اگر ما تعمق بیشتری داشته باشیم، روی رشته های مختلف فلسفه حالا از جمله فلسفه مدیریت آموزشی قطعن پیشرفت بیشتری خواهیم کرد و نمی توانیم به همین سادگی آن را رها کنیم و به عنوان مدعیان نظام آموزشی همیشه پرچم دار هست و بایدهای همین نظام آموزشی خواهیم بود. نداشتن این مسئله ست که خیلی ها از آن غافل هستیم. بود و نبود هر چیزی ممکن ست که زیاد اهمیتی برایمان نداشته باشد و از کنارش خیلی گذر بکنیم و بگوییم که خب نیستش دیگه. معلممان این مسئله را بلد نیست یا فلان مدرسه این مسئله را رعایت نمی کند یا اینکه اگر ما این را طلب بکنیم با ما اینطوری برخورد می کنند یا فرزندان ما از این مسائل دچار همچین آسیبی خواهند شد . همین انجمن اولیا مربیان من زیاد شرکت کردم. اگر همان اعضایی که در آن میز گرد نشستن، بحث فلسفه تعلیم و تربیت، بحث فلسفه مدیریت را بلد باشند یا الفبای آن را حداقل بدانند. مدیران را به همین سادگی رها نمی کنند، که هر کاری که دوست دارند با سلیقه شخصی خودشان  انجام دهند، نظراتشان را تحمیل کنند یا اعمال کنند. چون هر چیزی برای خودش قاعده ای دارد. ضابطه ای دارد. منطقی دارد. استدلال فلسفی هر چیز خب منطقه منطق آن چهارچوب عقلایی و عقلانی هر مسئله است و این چهارچوب عقلانی خب جدای از علم هم نمی‌تواند باشد، علم به کمک آن می شتابد و به حل مسئله  کمک می‌کند و باید پاسخگو باشد. ما خیلی از رفتارهایمان سلیقه شخصیمان ست و پاسخی برایش نداریم و برحسب عادت رفتاری کاری را انجام می‌دهیم.  متأسفانه از آن گذر می کنیم و می‌‌رویم و این نشان‌دهنده ضعف فلسفه است در حوزه رشته خودمان.

پورمنصف: حالا که حرفی از فلسفه به میان آمد، فلسفه و هنر هم از هم جدایی ناپذیرند، اگر ادبیات رو هم جزء هنر تلقی کنیم، آقای دکتر اهل ادبیات هم هستید؟
دکتر خاتمی:  والا من هر کسی را خدمتتان عرض کنم جایز ورود به ادبیات نمی‌دانم. ادبیات لیاقتش را هر کس ندارد.  داشتن ادب و دانستن ادبیات حقیقتن می‌گویم خیلی فراتر از آنچه که خدمتتان عرض کردم ست. همان درک فلسفه، هر مسئله کار هر کس نیست و نیاز به یک قدرت عقلانی خیلی قوی و وسیع دارد. بحث ادب هم به همین ترتیب ست، نیاز به دانش از همه چیز خیلی وسیع و گسترده ای دارد.  ممکن ست که من علاقه داشته باشم. خب بعضی از افراد فکر می کنند که ادبیات فقط در حریم شعر و نثر  ست.  خدمتتان عرض کنم که اشعار مولوی و فردوسی و این‌هاست. نه ادب را هم من جزء آن می‌دانم. بحث هنر را که اشاره کردید و بحث اخلاق و همه این‌ها باهم همپوشانی دارند، که جدایی ناپذیرند. خیلی علاقه دارم که اهل ادبیات باشم اما خودم را در آن حد نمی دانم یعنی من تصور می کنم خیلی فراتر از این‌هاست. ادبیات شاید با الهیات هم در آمیخته ست. اینکه به خدا رسیدن خیلی زمان می برد. و مرزهای خیلی بلندی دارد و یکی از آرزوهای خود من همین ست که دسترسی بهش پیدا کنم و درسته سن و سالی ازم گذشته اما نرسیدم و یکی از دغدغه‌ها و غصه های من این ست که چرا هنوز فرسنگ‌ها تا رسیدن به آن مرز قاصله دارم اما اگر باز مثل همان فلسفه، ادبیات و همان ادب هم در کنار هنر و هنر هم در کنار فلسفه بود. این موارد را هم پوشانی هایش را در نظر می‌گرفتیم دیگر یک ترکیب بی نهایت  از زیبایی ها و زیبایی شناختی هایی می شد  که می توانستیم هدیه کنیم به دانش آموزان و آن موقع می توانستیم بگوییم مدرسه را با آن نورافشانی می‌کنیم اما می‌گویم که خیلی خیلی غافلیم و خیلی فاصله زیادی داریم که بتوانیم معلم هایی را تربیت کنیم و من می‌گویم هنوز وارد الفبای مدرسه نشدیم، چه برسد به اینکه بحث فلسفه، هنر و فراتر از آن بحث ادبیات که خیلی مورد غفلت قرار گرفته متاسفانه .و ما تصور می کنیم که کسی چند خط شعر بلده یا اینکه با نثر صحبت می کند یا اینکه ممکن یک فهم سطحی چند تا متن ادبی داشته باشد، می‌گوییم این فرد ادبی دان یا ادبیات را بلد ست و واقعن این‌طور نیست. همان طور که خدمتتان عرض کردم، فهم فلسفه، اخلاق کار هر کس نیست، که چرا چون سر همین قضیه هم خیلی روی آن بحث ست. بحث اینکه چگونه و چرا می‌گویم که این اخلاق یک قرارداد اجتماعی ست بعضی افراد می‌گویند این اخلاق یک یادگیری جمعی ست. تیمی ست. هر کسی یک برداشت مادی از مسئله می کند اما اینکه فهم اخلاق الهی که به عنوان مثال ممکن در قرآن یا نهج البلاغه و کتاب های آسمانی آمده واقعن تفسیرش در توان و قدرت ذهنی هر کس نیست و فقط در نهایت می‌گویم که ناچاریم، چون در کتاب آسمانی آمده. خب دقیقن ادبیات هم همین ست.  ادبیات در حد یک ذوق نیست. در حد اینکه فرض کن که لذت بردن از اینکه قلمی را روی بوم می‌کشی و یک نقاشی را به تصویر می کشی نیست. این یک محتوا و معنویتی دارد که باید به آن معنویت و عشق برسی. دقیقن این ادبیات را من با عشق ترجمه می‌کنم و آن عشق را باز بعضی ها با نیاز عصبی شدید که در غریزه جنسی ریشه دارد  که روانشناسها متأسفانه  تعبیر می کنند نیست. حالا آن عشق شاید بحث معنوی تر آن هم به عنوان عشق مادر به فرزند به تصویر  بکشند در حالی که مثلن عشق الهی خیلی فراتر از این حرف‌هاست و آن رنگ و بو، رنگ و لعاب دیگری  دارد که اصلن ما نمی توانیم بگوییم که حتا این‌ها در موازات هم دارند حرکت می کنند. این  چیز دیگری ست و آن چیز دیگر.  اصلن معنایش متفاوت ست. من باز باید بگم که شرمنده ام که نه، نتوانستم باز به این مرز برسم و آن استعداد را شاید نداشتم، شاید فهم درستی از مسئله نداشتم. شاید خیلی مانده تا برسم به بحث ادبیات.

پورمنصف: اهل شعر هم هستید؟
دکتر خاتمی: نه، نه. علاقه دارم . گاهی همین کتاب حافظ را  مثلن جایی حالا رادیویی روشن باشد یا کسی شعری را بخواند ،علاقه دارم بشنوم اما اینکه بخواهم شعر جمع آوری کنم و بنشینم و بخوانم نه، همان طوری که خدمتتان عرض کردم اینکه بیشتر به معانی و مفاهیمش علاقمندم تا اینکه از روی علاقه  شعر بخوانم. اگر کسی تفسیری از یک شعر داشته باشد، بیشتر به آن گوش می کنم تا بخواهم  خودم شعر بخوانم یعنی فرض کن مولانا منظورش این بود یا در کتاب حافظ این معنا را آوردند، بیشتر به این علاقمندم تا اینکه بخواهم خودم شعر را بخوانم.  تفسیر یا معنایش بیشتر برایم جذاب ست تا خود شعر،  شاید استعدادش را  ندارم. 
پورمنصف: به مطالعه کتاب های داستانی هم می پردازید؟
دکتر خاتمی: کتاب های داستانی در گذشته شاید زیاد می خواندم، سالهاست خیر. چون زیاد مشغله دارم. 

پورمنصف: به نظرتان چرا باید از داستان سرایی در مدیریت آموزشی بهره ببریم؟
دکتر خاتمی: خدمتتان عرض کنم که در بحث آموزش، همانطور که می دانید توازن مطرح ست، همین شعری که اشاره فرمودید بچه‌ها در یادگیریشان اثر گذار ست. خب مغز یک سیستم ست. وقتی که شما یک مطلب را در قالب شعر می‌آورید و هارمونی و توازن دارد یادگیریش بهتر اتفاق می افتد و شما به بچه های مهدکودکی فرض کن در سن ۳ تا ۵ سال یک مطلب را در قالب شعر بگویید که آن‌ها با همین هارمونی و توازن این شعر را بخوانند خب برای همیشه در ذهنشان می ماند. چون با وضع  قالب مغز و سیستم آن، این سنخیت دارد و برای همیشه  در ذهن حک می‌شود. در بحث داستان سرایی هم به همین ترتیب ست که شما اگر یک واقعه را یک موضوع را، در قالب داستان بیاورید، مطلب بیشتر در ذهن ماندگار می‌شود تا اینکه شما بخواهید یک خبر تاریخی را برای کسی نقل کنید، اگر دقت بفرمایید پیرمردهای ما، پیرزن های ما، گذشتگان ما اگر بخواهند برای فرزندانشان، برای نوه هایشان مطلبی را مطرح کنند، عرض می کنند که قصه ای هست، داستانی هست، روایتی هست به این ترتیب، در ذهن خودشان بیشتر ماندگارست و آن ترتیب تاریخیش را ، آن توازنی که در روایت مسئله می‌آورند، بهتر منتقل می‌کنند.  حالا بحث یادگیریش به کنار، در بحث روش های تدریس، در بحث روش‌های کلاس داری و رهبری کلاس درس در بحث اداره مدرسه و غیره  وارد شده ست. اگر از این مثال ها که اشاره کردم، استفاده کنیم. بهتر در ذهن می‌ماند.  من خاطرم هست تا جایی که در توانم بود سر کلاس از همین مصادیق و نمونه ها می‌آوردم که واقعیت داشت و مثلن نمی گفتم که اگر می‌خواهید ارتباط عاطفی با کسی برقرار کنید از نثر محبت آمیز استفاده کنید. این کمتر در ذهن می ماند. تا اینکه من  یک قصه ای را تعریف کنم از موضوع، این برای همیشه در ذهن ماندگار می‌شود. من خاطرم هست یک داستان واقعی را سر کلاس نقل کردم، از یک معلمی که من تمرین دبیری با رشته روانشناسی داشتم.  یکی از این خانوم‌ها گفت که من چند ساله تدریس می کنم اما دوره‌های تربیت دبیری را نگذراندم اما خودم را یک فرد موفق در تدریس می دانم گفتم در کجا تدریس می‌کنی؟ او گفت: مادرم معلم بوده، من را  معرفی کرده در فلان مدرسه. گفتم آیا در برقراری ارتباط با بچه‌ها و مباحث روانشناسی و روانشناختی، مباحث مشاوره، مباحث عاطفی و غیره این‌ها هم کتابی خواندید، کار کردید؟ مسلط هستید؟ گفت: آره مشکلی ندارم. من با بچه ها دوستم. این حرفها را یک نمونه  برای کلاس آورد، که  من خاطرم هست چند سال بعد یکی از دانشجوها که من را دید، گفت: خاطرتان هست آن خانم سر کلاس چی گفت؟ که من الان خدمتتان عرض می کنم  که یکی از بچه ها کلاس نمی دانم حالا آن موقع راهنمایی بود، شاید کلاس اول یا دوم راهنمایی. گفت: دختر خانمی خیلی قدبلند و تنومند بود. در بین بچه ها و به اجبار عقب کلاس می نشست و بخاطر اینکه قد و هیکل درشتی داشت نسبت به بچه‌ها خودش به حساب قوزش را در می‌آورد و همیشه حالت خجالت زده می‌نشست و با کسی صحبت نمی‌کرد جلوی جمع، معلم بهش گفته عزیزم هیچ ناراحت نباش که هیکلت قناصه یا فرض کنیم که قدت بلنده. همین خانمی که می‌گفت مشکلی ندارم ، این حرف‌ها را در جلوی جمع به دانش‌آموزش زده و متأسفانه آن بچه تصور می‌کرد که کسی متوجه وضعیت حالا قد بلندش نیست یا هیکل درشتش نیست. یعنی تیر خلاص را این خانم معلم به این بچه زده یعنی حالا من این مسئله را که این خانوم سر این کلاس مطرح کرد. ناگهان همه دانشجویان خندیدند که عجب شما حرفه ای هستید. به طعنه گفتند چقدر خوب با بچه ها برخورد می‌کنید. این داستان هم در ذهن من نشست و هم در ذهن دانشجویان.  خاطرم هست ۲یا ۳ سال بعد که یکی از همکلاسی های این خانم را  دیدیم و صحبت  کردیم. گفت خاطرت هست که آن خانم سرکلاس چطور آن بچه را روحیه اش را تضعیف کرد با آن لحن گفتاری که ادعا می‌کرد که من چندین ساله دبیرم؟ این‌ها همه بحث روایت ست.  بحث قصه ست. داستان ست که خیلی خوب برای همیشه ماندگار شده ست و  الان من دارم مطالب را برای شما تعریف می‌کنم. اگر به شکل دیگه‌ای عنوان می‌شد مثل هزاران مطلب دیگر که گفته شده ست به فراموشی سپرده می‌شد. اما الان برای شما تعریف می‌کنم. پس این هم به شکل روایتی، داستانی، قصه ای اگر به این شکل دربیاوریم قطعن در ذهن می‌ماند مثلن همین کتاب درسی مدرسه امان که قدیم در دوره ما به همین ترتیب بحث زاغکی قالب پنیری را  دید و گرفت و زود به درخت پرید. ازجنس آن بحث هایی ست که  ماندگار ست، بحث دروغ گفتن، بحث کلک زدن را  در قالب روباه و کلاغ و پنیر و این حرف‌ها در آوردند.  این به نظر من خیلی خیلی زیاد کاربرد دارد و می توانیم خیلی گسترشش بدهیم و از آن استفاده کنیم. من خیلی موافقم با این مسئله که در مدیریت آموزشی از داستان سرایی بهره ببریم.

پورمنصف: شما که اهل نوشتن هستید، کدام واژه‌ها را بیشتر دوست دارید؟
دکتر خاتمی: واژه را متوجه نمی‌شوم. بحث واژه را از چه لحاظ می فرمایید، اگر بیشتر توضیح بدهید ،من متوجه شوم، ممنونم.
پورمنصف: واژه های معمولی را می خواهم بدانم کدام‌ها را بیشتر دوست دارید، سپس سراغ مبحث واژه های کلیدی مدیریت آموزشی برویم که بدانیم کدامشان را بیشتر دوست دارید، از کدامشان بیزارید؟
دکتر خاتمی:باید فکر کنم، چون من در هر جایی که بنویسم  از واژه متناسب خودش استفاده می‌کنم یعنی تا جایی ممکن هم سعی می کنم که تکرار نکنم . البته می‌گویم تا جایی که در توانم باشد. خیلی وقت‌ها هم تکرار می‌شود.
پورمنصف: مبحث تکرار نیست، دوست داشتن واژه هاست.
دکتر خاتمی: می‌دانم، متوجه هستم.
پورمنصف: اصولن کسانی که می نویسند، خیلی به واژه ها علاقمندند. می خواهیم ببینیم که شما به کدام واژه‌ها علاقمندید؟
دکتر خاتمی: به واژه تفکر و هر واژه ای که به تفکر برگردد.  هر واژه ای که به انسانیت برگردد. هر واژه ای که به اخلاق برگردد. این واژه‌ها را علاقمندم . یعنی بحث عدالت، اخلاق، انسانیت، تفکر. این‌ها واژه هایی هستند که من خیلی علاقه دارم و دوست دارم در نوشتن از آنها استفاده کنم.  شاید هر معلمی این واژه ها را دوست داشته باشد. علاقه دارم به این قضیه به عنوان حالا یک معلم.

پورمنصف: درباره‌ی واژه “نوشتن” نظرتان را می‌فرمایید؟
دکتر خاتمی: در روانشناسی این مسئله رو خب از اول من خاطرم هست یکبار با دکتر گنجی صحبت می‌کردیم من خب دانشجوی ایشان هم بودم. این موضوع  برمی‌گرده به خیلی سال قبل برای من خیلی جذاب و جالب بود که از دیدگاه روانشناسی می فرمودند: کسی که توانایی صحبت کردن دارد، کمتر می نویسد و کسی که توانایی گفتاری کمتری دارد بیشتر می نویسد یعنی سعی می کند استعدادش را در نوشتن به کار بگیرد. کسی که بیشتر صحبت کند می‌تواند بهتر صحبت کند و کمتر می‌نویسد. دقیقن خاطرم هست مثالی را که آورد گفت آیا شما می دانید که من آن موقع مثلن کمتر می‌دانستم این مسئله را. گفت آیا می دانستی که دکتر شریعتی که یک سخنور بسیار برجسته ای بود، نوشته بسیار کمی دارد. که من با تعجب بهش گفتم: که تعجب می کنم دکتر این حرف را  می زنید، شریعتی که این همه کتاب دارد. من حداقل ۳۲جلد کتابش را  می‌شناسم. انتشارات الهام کتابهایش را چاپ کرده ست. چون انتشارات الهام متعلق به خودمان بود و خدمتتان عرض کنم که گفت: بله ، شما دقت بیشتری  روی همین نوشته‌های شریعتی که می‌گویی انتشارات الهام چاپ کرده داشته باش. گفتم: چطور؟ او گفت: تمام این نوشته هایی که می‌گویی حالا ۳۲جلد کتاب یا ۴۸جلد کتاب یا هر چند جلدی که دارد. همه این‌ها جمع آوری ست.  صحبت های ایشان را دیگران جمع آوری کردند و به صورت  کتاب درآوردند. هیچ کدامش را  خودش با قلمش ننوشته ، به شکل کتاب در نیاورده ست. افراد دیگر، سخنرانی ایشان را که روی نوار کاست بوده گوش کردند ، نوشتن و به شکل کتاب در آوردند. ایشان آنقدر تسلط به سخنرانی داشت که دیگه وقت نمی کرد، صحبت هایش را بنویسد، سخنرانی می کرد و سعی می کرد از زمان استفاده کند . حالا اینکه سوال شما در بحث نوشتن بود، من خودم به نوشتن خیلی علاقه دارم یعنی تصور می کنم که اگر فضا بود و فرصت بود و آن تمرکز بود که می‌گویم متأسفانه و متأسفم از شرایطی که هست و این تمرکز را  از همه ما گرفته. ناراحتم از این موضوع.  اگر واقعن دغدغه زندگی و معاش نداشتم به عنوان یک معلم، خیلی  برای نوشتن مطلب دارم، مطالب ناب هم دارم. نه اینکه مطالب برگرفته از دیگران و دست دوم، نه حتا ترجمه دیگران،  مطالبی که خودم در زمینه های مختلف حالا در زمینه  تعلیم و تربیت باشد، در زمینه روانشناسی باشد در بیشتر زمینه فلسفه باشد.  چون علاقه دارم به بحث فلسفه حالا می‌گویم فرصت نیست. اگر نه خدمتتان عرض می کردم، حداقل به عنوان نمونه  می نوشتم .و می‌گویم خیلی ناراحتم از این موضوع که این فضا و فرصت به وجود نمی آید که من با تمرکز، داشته های خودم را که در ذهنم  سالها نگه داشتم روی کاغذ بیاورم  به صورت کتاب دربیاورم. مثلن من در  زمینه KM کار کردم( Knowledge management :مدیریت دانش)، که این‌ مباحث را استخراج کردم. حدود فکر کنم ۱۵۰۰ صفحه شد. برای بحث چاپ کتاب این مطالب را ، جایی بردم  گفتند: فقط شما می توانی که پول بدهی این کتاب را برایت چند نسخه  چاپ کنیم که برای دانشگاه ببری امتیازش را کسب کنی. این کتاب را  شما چاپ کنی، کسی نمی خرد. فقط شما یک هزینه الکی می‌کنی مثلن n میلیون تومان می‌دهی ما چاپ می کنیم، فروش نمی رود. مدیریت دانش را نه کسی می داند. نه کسی می‌خرد. فقط یک هزینه سرباری برات دارد و بی فایده ست. اما سوای این بحث مباحث تجاری که زیاد می‌شود نوشت و چاپ کرد و بیرون داد.  حالا من مطالب در حد نسخه های کوچیک هم قابل استفاده باشد و درس بزرگی  باشد، برای ما در زندگی، در زمینه های مختلف مطلب زیاد دارم و خیلی هم علاقه دارم اما متأسفم از اینکه می‌گویم گرفتار مسائل دیگه ای در زندگی شدم و خیلی متأسفم از این موضوع که من معلم و امثال من معلم دغدغه ما  معاش شده و اینکه بتوانیم فقط زنده بمانیم و نمی دانم. چی بگویم و متأسفم از این مسئله، علاقه دارم بله همانطوری که فرمودید علاقه دارم به نوشتن، خدا کند زنده باشیم و روزی برسد که بتوانیم این آرزوهامان را به تحقق بپیوندیم.

پورمنصف: درباره واژه «کنجکاو» نظرتان را می‌فرمایید؟
دکتر خاتمی: کنجکاوی اصل مطلب ست یعنی اصل مطلب خلاقیت، برای خلاقیت که مطلب زیاد گفته شده ست. من خاطرم هست از اول خیلی علاقه به  مباحث خلاقیت داشتم که پایان نامه دوره لیسانس درباره خلاقیت بود با مرحوم دکتر فرجاد که آن موقع برای بچه ها تازگی داشت. کنجکاوی همان مایه‌ی خلاقیت ست پرسشگری ست. به هر شکل ما همان منشأ تولید علم را همین پرسشگری و کنجکاوی می دانیم. و خلق، خلق کردن غیر از خلق کردن من معنایی برای تولید علم نمی‌دانم و هر آنچه که در اطرافمان می‌بینیم حالا مباحث مادی یا معنوی و هر آنچه که هست را از کنجکاوی بشر، از طرح سوالاتی را که  انسان پرسشگر می‌پرسد و به دنبال پاسخش می‌گرده، که کم کم این‌ها مستند می‌شوند و علم می‌شوند، یا به کالایی تبدیل می‌شوند، یا به اثری تبدیل می‌شوند، یا به رفتاری تبدیل میشن و به نظر من میشه گفت خمیر مایه علمه این پرسشگری و خمیرمایه خلق علم میدونم.

پورمنصف: اگه قرار باشد در ماه جاری یک کتاب کم حجم بنویسید، درباره چی می نویسید؟
دکتر خاتمی: کتاب کم حجم، من شاید تجربیات خودم را  بنویسم . تجربیات تلخ خودم را از زندگیم بنویسم. که می‌شود گفت اشک خودم را درمی‌آورد. الان شما ادامه بدهید اشکم درمی‌آید و خاطرات تلخی که از گذشته خودم دارم می نویسم.  اینکه حالا نمی‌شود گفت اشتباه اما در این کتاب کم حجم از تجربیات تلخی که مسیر زندگی من را به این جهت سوق داد، می نویسم، که واقعا به من نوعی چه ظلم هایی روا شده، به من نوعی من به عنوان حالا یک فرد عادی، که چرا به عنوان یک معلم چرا باید تغییر جهت بدهم در زندگی. چرا باید دغدغه ام امرار معاش باشد. چرا باید از مسیر اصلی زندگیم دور شوم و چراهایی که برای خودم مشخص ست اما برای دیگران آن را مطرح کنم. چه می‌دانم، برای چی اما اینکه حداقل می‌گویم دیگران هم بدانند که قطعن می دانند. این را شاید بنویسم و شاید مهم ترین مسئله من همین باشد و به قول شما یک مقاله حالا نگوییم مقاله یک نوشته کم حجمی اگر بخواهم بنویسم از صفر تا صد زندگی خودم را، خاطرات زندگی خودم رو می نویسم، که در آخر و فرجام جالبی هم به نظرم ندارد. هر چند این دید بسیار بدبینانه است اما واقع بینانه ست. این را می‌نویسم.

پورمنصف: چگونه به نظرتان  می‌توانیم در روش های نوین تدریس از هنر موسیقی استفاده کنیم؟
دکتر خاتمی: خدمتتان عرض کنم که موسیقی به هر چیزی روح می‌دهد. جان می‌دهد. من خودم خیلی اعتقاد دارم به موسیقی. در  هر جایی هم که می‌رفتم برای انجام کارها، حالا چه صنعتی، چه سازمانی. در فضاهای مختلف کسب و کار یکی از اشارات من همیشه به بحث موسیقی بود. و همین الان هم همینطور ست. هر جا که می‌روم  اشاره می کنم، یکی به بحث موسیقی و یکی به بحث عطرافشانی. خیلی علاقه دارم که اینکه شما وقتی وارد یک فضای خوشبو می‌شوید، خوش عطر می شوید. هیچ فرقی نمی کند. همه این‌ حس‌ها خدمتتان عرض کنم می‌تواند حس بصری باشد. حس شنیداری باشد. حس بویایی باشد. با حس های مختلف هست که می توانیم ما همه چیز را زیبا کنیم. شما وقتی یک گل را می بینید، یک فضای سبز را می بینید، به اندازه ای لذت می‌برید که ممکن ست از شنیدن یک موسیقی لذت ببرید. هیچ فرقی نمی‌کند. همه‌ی این‌ها زیبایی هستند که در طبیعت خدا و خلقت خدا هست و ما نباید این‌ها را از همدیگر تفکیک کنیم.  رایحه یک گل خوشبو به اندازه یک موسیقی لذت بخش و نوازنده و زیباست. اینکه من در فضاها خیلی به موسیقی اعتقاد دارم. در فضاهای آموزشی هم به شدت معتقدم یعنی در مدارس قدیم  هم که من می‌رفتم حالا کلاسهای مختلفی که  برای دبیرها ارائه می‌دادند یا موارد مختلف، همین ایزویی که با هم صحبت کردیم و غیره. توصیه می کردم که موقع استراحت بچه‌ها شما مثل همان بحث یادگیری های پنهان، شما فضاسازی کنید. مهندسی محیط کنید. فرض کن که در سالن هایی که بچه ها موقع استراحت حضور پیدا می‌کنند، تصاویر دانشمندان بزرگ کشورتان را نصب کنید. یک مدل بگذارید. یک کره زمین بگذارید که بچه ها موقع استراحت این کره زمین را به شکل غیرمستقیم مرتب ببینند این را بگردانند و یادبگیرند. تابلوهایی را نصب کنید این بحث تکراری ست. که هر کسی مسئله خودش را، روی آن تابلو بنویسد. شاید دیگران بتوانند مسئله را حل کنند. هر چیزی در دلشان، در ذهنشان  هست، ایده ای که دارند را بنویسند. شاید دیگران به آن ایده اضافه کنند. که این بحث می‌گویم باز تکراری ست. به همین ترتیب موسیقی‌های دلنواز، موسیقی‌هایی که تهییج کننده ست، تحریک کننده ست و خوبه. خیلی سازنده ست البته باید مهندسی شود. من به هر موسیقی که بدون برنامه ست اشاره نمی‌کنم . خیلی از موسیقی ها که روش کار شده و مهندسی شده ست و می‌دانند دقیقن مثل بحث طیف رنگ ست. اگر خاطرتان باشد بین طیف رنگ و یادگیری خب مطالعات زیادی انجام شده که در چه سنی، چه طیف‌های رنگی روی یادگیری بهتر اثر می‌گذارد.  فرض کنید در سن ۱۲ سالگی یک طیف رنگ زردرنگ . مثلن در ۱۳ سالگی یک طیف رنگ آبی  و غیره . این‌ها همه ش اثرگذاره. به همین ترتیب یک سری از طیف ها یک سری از نت‌ها روی ذهن‌ها اثر می‌گذارند. برای هر سنی سازنده ست و تحریک کننده ست. اگر دقت کرده باشید خیلی ها در یادگیری کنار درسی که می‌خوانند. یک موسیقی ملایم هم می‌گذارند یا در بعضی از صنایع موقع استراحت در سالنهایی که کارگرها در حال استراحت هستند یک موسیقی لایت و آرامی می‌گذارند که به استراحت ذهنی آنها کمک کند و خستگی را از تنشان به در کند. در محیط مدرسه هم همین‌طوره. اصلن من با موسیقی‌های تند و خشن و به آن شکل تهییج کننده و التهاب آور موافق نیستم. من عرض می‌کنم مهندسی شده یعنی روی آن کار شود. مطالعه شود و سپس آن کار را ارائه دهیم. نه هر چی با سلیقه شخصی خودمان این درست نیست، منظور این که قطعن و صد در صد همان نظام ذهنی را موسیقی ایجاد می‌کند و اگر روی آن مطالعه شود و کار شود، دقیقن مثل بحث طیف رنگ‌ها، روی نت‌های موسیقی هم کار شود. قطعن و صد در صد روی یادگیری اثربخش ترست. این موثرست و مطمئنم کار شده اما متأسفانه ما کاری به نتایجش نداریم.

پورمنصف: فیلم و سریال هم نگاه می کنید؟
دکتر خاتمی: قبلن چرا، اما الان دیگه اخیرن نه، قبلن که فرصتی داشتم، فراغتی داشتم، ذهن بازی داشتم، آن علاقه داشتم نه دیگر متأسفانه ، علاقه ای به تلویزیون و برنامه های تلویزیونی ندارم.

پورمنصف: با توجه به رشته مدیریت آموزشی که خواندید، اگر بخواهید نامه ای به کسی بنویسید، به چه کسانی می نویسید و از چه چیزهایی می‌گویید؟
دکتر خاتمی: والا اگر اثرگذار و تأثیرگذار باشد می نویسم اما چون می‌دانم تأثیری ندارد. شاید ننویسم. اما اگر بخواهم بنویسم، شاید احتمال دارد باز بعید می دانم تأثیرگذار باشد چون نتیجه مطمئنن نمی‌دهد به بالاترین مقام اجرایی آموزش و پرورش که خود وزیر باشد نامه می نویسم. و مطمئنم تأثیری ندارد و به هر جهت دغدغه‌هایی که وجود دارد را می‌نویسم و یکی، دو تا و ده تا نیست خیلی زیاده. و درخواست می‌کنم و التماس می کنم، ازشان و آرزو می‌کنم که آن  تحولی که باید ایجاد شود را ایجاد کنند. چطور خیلی از کشورها رسیدند ما نتوانیم برسیم و گفتم همه دغدغه ها و مسائل مادی و مالی و پولی نیست. خیلی از مسائل را ما خودمان نمی خواهیم تعمدن نمی خواهیم که انجام بشود. دیگه حداقل برای خود من مسلم و قطعی شده که ما خودمان نمی خواهیم کار انجام شود. بخاطر همین بعید می‌دانم که بنویسم و ناامیدم از نوشتن این مطلب که این کار انجام بشود. حالا نهایتن من بنویسم که حداقل الگو بگیرند از مدارس پیشرفته. این مسئله قدیمی ست حالا این مطلبی که دارم خدمتتان عرض می‌کنم از زمان دکتر محمد علی طوسی خدابیامرز. نمی‌دانم خاطرتان هست  که کتاب‌های مختلفی داشت یا نه؟ از جمله مدیریت و رهبری آموزشی  که به عنوان درس نظارت از آن استفاده می کردیم. خاطرات زیادی داشت در کشورهای مختلف. ایشان هم تدریس کرده بود، هم تحصیل کرده بود. همه را آن موقع‌ها که هنوز سی دی مد نبود. نوارهای وی اچ اسش را من می‌آوردم برای دانشجویان سر کلاس، پخش می کردم و بسیار جذاب و جالب بود. وقتی را به کلاسهای ایشان اختصاص می‌دادم. بسیار بحث‌های جالبی را از مدارس ژاپن و خودشان مطرح می کردند، ایشان سفر کرده بود به ژاپن، مدارس مختلف ژاپن را دیده بود و کار کرده بود.  از تجربیاتش از مدارس ژاپن می‌گفت و خیلی تلاش می کرد که بتواند بخش‌هایی را وارد مدارس ایران بکند. به عنوان مثال می گفت چرا ما از تصاویر متحرک استفاده نکنیم. حرکت داشته باشید. جوهره انسان حرکت ست و خیلی بحث های دیگری  که برای ما آن موقع تازگی داشت اما هیچ اعتنایی به بحث ایشان نمی‌شد هیچ اعتنایی، خب من می‌گویم این تجربه ای که من دارم و آن ناامیدی که در من ایجاد شده از مباحث ایشان بود. پیش خودم می‌گفتم کسی در این حد یک فرد شناخته شده، یک فرد محترم ،یک پروفسور کسی که جانش را، عمرش را، برای این سیستم گذاشته و در حال تلاش ست و تمام دغدغه های ذهنیش این ست که یک حرکتی را به سیستم بدهد؛کسی، گوش شنوایش نیست. من چه کاره‌ام و من شاید نوشته های او را دوباره نویسی می‌کردم و ارجاع می‌دادم و التماس می‌کردم  که حرف‌های مرحوم طوسی را تو را به خدا بعد از ده‌ها سال که گذشته عملیاتی کنید و اجرایی کنید. همین هیچ چیز اضافه تری ندارم و حقیقتش زیاد امیدوار نیستم به قضیه.

پورمنصف: در شیوه های تدریس دانشگاهی‌تان چقدر از خرد جمعی استفاده می کردید؟
دکتر خاتمی: زیاد، من خیلی علاقه دارم یعنی هم علاقه، هم اعتقاد. من همیشه می گویم همه چیز را همگان دانند. اینکه دانشجویی سنش کم ست. خیلی‌ها معتقدند که کم تجربه ست، کم سن ست، اصلن من به این قضیه اعتقاد ندارم و خود شما حضور داشتید و خیلی علاقه داشتم که حتا پشت تریبون ننشینم. یک کلاس دایره ای شکل داشته باشم. کلاسی باشد که همه در یک سطح باشند. اصلن به بالای تریبون نشستن و به بالای سکو رفتن هیچ علاقه ای نداشتم.  اما خب  بالاجبار متأسفانه روی سکو قرار می‌گرفتیم و پشت تریبون و همیشه من یک مقاله ای  داشتم که سر کلاس می‌گفتم گاهی و بعضی ها تعبیر اشتباهی از موضوع داشتند تحت عنوان عوضی ها و من می‌گفتم نه آدمای عوضی، موارد عوضی این‌که استاد یا معلم باید پایین قرار بگیرد و بچه ها باید بالا قرار بگیرند. این شیب کلاس باید به طرف معلم باشد. ما برعکس عمل می کنیم. سکوی معلم بالاست، تریبونش بالاست. بچه ها پایین اند یا بحث کلاس نعلی شکل، دایره ای شکل و بحثهای این مدلی. اگر خاطرتان باشد بحث‌های قدیمی ست. چیز تازه ای نیست، آن دایره‌ای نشستن همان خرد جمعی ست. بحث مشارکت ست، همفکری ست اینکه در این مشارکت و همفکری و خرد جمعی می‌گویند نور خدا هست . خدمتتان عرض کنم که پیامبر و مشورت گرفتن از دیگران هم به همین شکل بود. دکتر طوسی می فرمودند در صحبتهایشان که این الگو را که خارجی ها گرفتند از قرآن ، از مدل پیامبر ما گرفتند و ما متأسفانه غافلیم از این موضوع. منم حالا غیر از این مسائلی که اشاره کردم علاقه داشتم به این موضوع و اعتقاد داشتم به این مسئله که اساس یادگیری همین ست. اینکه در آن اعتماد به نفس ایجاد می‌شود، همفکری ایجاد می‌شود. دیالوگ ایجاد می‌شود. مناظره ایجاد می‌شود، مذاکره ایجاد می‌شود و خیلی از قضایایی که هر کدام برای خودش تکنیک و فنی دارد. تمرین می کنیم با هم صحبت کردن را، کنار هم نشستن را، کنار هم صحبت کردن با هم بودن همفکری، تضاد آراء، اختلاف اندیشه ها در همه این‌ها رشدست. قرار نیست همه مثل هم فکر کنند. قرار نیست همه از روی هم چاپ کنند. یک مسئله ای ست هر کسی تفکری دارد. هر کسی تزی دارد. هر کسی آرائی دارد. هر کسی خدمتتان عرض کنم که سطح اندیشه‌ای دارد و من خیلی اعتقاد داشتم به این مسیر. خود من به شخصه خیلی چیزها یاد می‌گرفتم و از بچه‌ها تشکر می‌کردم که  چیزهای زیادی را از آن‌ها یاد گرفتم و واقعن هم همینطور بود. همیشه هم می گفتم اگر این کار را انجام می دهم  بخاطر خودم ست  چون من از شما چیز یاد می‌گیرم. هر کدام از شما تجربه‌ای دارید و از هر کدام از شما من نکته ای یاد بگیرم سر کلاس. همین۲۰ یا ۳۰ نفر دانشجو، سی نکته را  من یاد می ‌گرفتم و تقاضا می‌کردم  که صحبت کنید و می گفتم همین صحبت کردن امتیاز و نمره دارد و تصور نشود که چون غلط صحبت کردید من به شما امتیازی نمی دهم. صحبت کنید غلط صحبت کنید، اشتباه صحبت کنید، فقط صحبت کنید.  وارد صحبت جمع شوید . بچه ها را ترغیب و تشویق می کردم به باهم صحبت کردن و گروهی صحبت کردن.

پورمنصف: کدام روش تدریس را در دانشگاه مناسب می دانید؟
دکتر خاتمی: روش تدریس که خیلی زیاد ست. اما اینکه حالا  به عنوان روش تدریس از آن نام ببرم  همین مشارکتی، روش مشارکتی در بحث ها و گفت‌وگو‌ها که البته خیلی اصرار داشتم و تأکید داشتم که  دانشجویان در حد خودشان مطالعه کنند و بعد سرکلاس حضور داشته باشند. یک زمینه ذهنی وجود داشته باشد.  قرار نیست همه چیز در کتاب‌ها وجود داشته باشد. سعی کنید که ذهنیت خودتون رو هم به کار بگیرید و ایده های خودتان را هم ازش استفاده کنید و وارد بحث کنید و  به نظر من جذابترین و بهترین و جالبترین و اینکه  قطعن در آن رشد بود این  روش بود که همه در کلاس مشارکت کنند در درس، حتا ممکن ست بخش هاییش را که مورد نظرشان بود فقط وارد بحث کنند، حتا ممکن ست که اشتباه باشد. همون بحث سوال قبلی به نظرم بهترین بود برای اینکه متکلم وحده بودن و دیگران را مخاطب قرار دادن، بسیار بد و ناقص و غلط ست و همه باید به یک شکلی در گفت و گو ها وارد شوند و معلم نقش ناظر و راهنما را داشته باشد.  معلم در گفت و گو ها  فقط یک جمع بندی و نقش  هدایتگر  داشته باشد.

پورمنصف: کدام روش تدریس را در وبینارهای آنلاین می پسندید؟
دکتر خاتمی: در وبینارهای آنلاین خدمتتان عرض کنم که تالار گفتگو هست. این تالار گفتگو در صحبت های آنلاین به نظرم که تصویری هم باشد یعنی بعضی وقت‌ها فقط صوتی ست. بعضی وقت‌ها به شکل تابلو، شکل‌های مختلفی دارد. اگر بچه ها با چهره های همدیگر در تماس باشند  و یک تالاری باشد که همه صدای همدیگر را بشنوند و بتوانند در مباحث همدیگر مشارکت کنند و البته آن هم یک نظمی می‌خواهد. یک قانونی می‌خواهد برای خودش. آن قانون را ما باید یاد بگیریم. خیلی وقت‌ها اگر شما دقت کرده باشید در صحبت همدیگر می پرند و بحث گیج کننده و سردرگم می‌شود و به نتیجه نمی‌رسد. اگر یادگیری انجام شود و بدانند که چگونه باید کار کرد و چگونه باید به اصطلاح وارد بحث شد.  حالا قدیم می‌گفتیم تالار گفتگو. نمی‌دانم الان هم اسمش همین ست یا نه؟ اما به نظر من تالار گفتگو که با تصویر و صدا و این‌ها همراه هست بهترین روش آنلاین ست .

پورمنصف: برای افرادی که می‌خواهند استاد دانشگاه شوند، چه توصیه هایی دارید؟
دکتر خاتمی: خدمتتون عرض کنم که حالا برمیگرده باز به همون تجربیاتی که من دارم اینکه فقط و فقط وارد کلاس بشن و شروع کنند به تدریس اصلا کفایت نمی کنه به نظر من تو یک رشته باید متخصص بشن من حالا به عنوان نمونه خدمتتون عرض می کنم من خاطرم هستش که خب جوون بودیم تو یک ساختمونی از کلاس رشته های حسابداری اومدم بیرون رفتم کلاس رشته روانشناسی بالینی چون اون موقع تو یک ساختمون هم رشته حسابداری بود هم رشته روانشناسی بود هم خدمتتون عرض کنم رشته های دیگه من خاطرم هستش که از کلاس حسابداری اومدم رفتم تو کلاس روانشناسی بعد بچه ها تعجب کردند که شما رشته ات حسابداریه رشته ات روانشناسیه چه جوری وارد کلاس های مختلف میشی من احساس می کردم که یک توانمندیه اما الان نه، الان برعکس به مسئله نگاه می کنم و من اون موقع من خاطرم هستش که پیش دکتر ندیمی با افتخار می گفتم که همزمان دارم سه تا رشته دانشگاهی می خونم در ترم بیش از ۵۰ واحد دارم پاس می کنم نمره ام نمی دونم معدلم بالای هفده هست با یه افتخاری با یه شوق و ذوق، بعد می گفت اشتباه می کنی من خیلی بهم برخورد که بهم گفت اشتباه می کنی و شما یک رشته رو خوب بخونی بهتر از اینه که بیای بری خدمتتون عرض کنم با رشته های مختلف و اینها الان متوجه میشم که تو حوزه تخصصی کارکردن خیلی بهتر از اینه که به شکل پراکنده در رشته های مختلف، دوستانی که میخوان وارد حوزه تدریس دانشگاه بشن و استاد دانشگاه بشن به نظر من تو یک رشته تخصصی واقعا باید استاد شد الان واقعا دوره اون نیستش که مثل قدیم همه رشته رو شما با هم یادبگیری ریاضیات رو بلد باشی فلسفه رو بلد باشی نمیدونم تاریخ رو بلد باشی اینقدر این حوزه ها تخصصی و پیچیده است که فرصت این موضوع نیستش که یک نفر بیاد در رشته های مختلفی متخصص بشه به نظر من اگر خود دانشگاه و سیستم دانشگاه به گونه ای باشه که روی افراد سرمایه گذاری کنه و افراد رو متخصص بار بیاره هر چند رشته ها به هم مرتبط اند من اینو حواسم هستش که رشته ها با هم مرتبط اند استادها باید با هم در ارتباط و تقابل و تعامل باید باشند همه اینها یک ارتباط زنجیرواری با هم دارند اما اینکه ارائه اون به شکل کامل و تخصصی کار همه نیست بله معلم ریاضی با معلم علوم باید در ارتباط باشه معلم علوم با معلم تاریخ باید در ارتباط باشه اینا رو همه رو من می دونم اما کسی که داره به عنوان مثال فیزیک تدریس می کنه فقط و فقط و فقط فیزیک اونم ممکنه در دانشگاه تو یک رشته تخصصی و به خودش اجازه نده که بیاد بره و دانشگاه نباید این اجازه رو بده که بیاد تو هر رشته ای تدریس کنه من میگم همین رشته حسابداری دانشگاه خودمون استادی داشتیم فقط می گفت مدیریت مالی یا میانه درس می ده فقط میانه درس میده و متخصص بود در درس میانه یا مثلا پژوهش عملیاتی یا پژوهش در عملیات تدریس می کرد متخصص پژوهش در عملیات بود یعنی واقعا حرف نداشت و بچه ها وقتی اون سایت باز می شد برای ثبت نام و این حرفها عجله می کردند تا پر نشده با استاد درس رو بگیرن چون واقعا مسلط بود حالا توصیه ای که دارم اونایی که میخوان استاد بشن به شکل تخصصی در یک رشته حالا نمی دونم دو رشته مسلط بشن و آلوده رشته های دیگه نشن چون میگم همه کاره و هیچ کاره میشن فایده ای نداره همه کاره شدن و هیچ کاره زیاد جالب نیست اگر علاقه دارند برن دنبال شعر و موسیقی و هر چی دیگه که علاقه دارند اما اینکه بحث تدریس میشه بحث جدیه و باید خدمتتون عرض کنم که باید متخصص جلو برن و متخصص باشند در اون حوزه ای که دارند تدریس می کنند این اعتقاد من یعنی توصیه من به دوستانی که می خوان وارد تدریس در دانشگاه بشن.

پورمنصف: در مورد رشته مدیریت آموزشی جای چه چیزی را خالی می بینید؟
دکتر خاتمی: من عنوان رشته مدیریت آموزشی را همیشه ناقص می دانم . همیشه می گویم مدیریت و رهبری آموزشی. خب مدیریت با ساختار سر و کار دارد. رهبری با مناسبات و رفتار سر و کار دارد. من احساس می کنم که در رشته مدیریت آموزشی رفتارشناسی یا  روانشناسی یا مباحث این طوری جاش خیلی خالی ست و کم به آن پرداخته می شود. و بیشتر تکیه روی ساختار دارد. در حالی که تعلیم و تربیت تغییر رفتار زیاد با ساختار جور در نمیاد. شما با یک انضباطی با یک دیسیپلینی بری در کلاس  یسری مطالب را  منتقل کنی و بچه ها یادبگیرند. امتحان بدند. نمره بگیرند والسلام تمام، مراتب بالاتر راه پیدا کنند. تمام تلاش ما تغییر رفتار ست و تغییر رفتار یک علم پیچیده روانشناسی می طلبد و آمیخته شده با بحث های تکنیک های یادگیری، با تکنیک های آموزش، فنون تدریس. همه اینها بیشتر  رویکرد روانشناختی دارد. که در بحث رهبری در اداره کلاس مطرح ست. رهبری کلاس درس را بیشتر بهش اعتقاد دارم تا فقط تکنیک های محض، خب شما وقتی داری از تکنیک استفاده می کنی طرز نگاه کردن طرز صحبت کردن ایجاد و برقراری ارتباط عاطفی با تک تک بچه ها که هر کدام یک روحیه دارند، یک شخصیت دارند، شخصیت منحصر به فرد دارند، کار هر کس نیست. ۲۵ دانشجو یا دانش آموز داریم. ۲۵شخصیت داریم و ۲۵مدل رفتاری  معلم . معلم باید بلد باشد که چگونه ارتباط برقرار کند سبب یادگیری و ایجاد علاقه و ایجاد انگیزه کند. مطلب را منتقل کند. جای  روانشناسی و تکنیک های روانشناختی در مدیریت آموزشی به شدت خالی ست و مدرسین ما، مدیران ما از این مسئله خیلی دورند و بیشتر تکیه کردند روی ساختار اداره مدرسه، روی قوانین دیسیپلین ها، روی ضوابط، روی بخش نامه ها، آیین نامه ها و مقررات اینها پاسخگو زیاد نیست. آن چیزی که پاسخگو ست و می‌تواند نتیجه دهد بیشتر همین مطالبی ست که خدمتتان عرض کردم.

پورمنصف: به عنوان یک فرد صاحب‌نظر در زمینه مدیریت آموزشی چه افقی را برای آینده این رشته ترسیم می کنید؟
دکتر خاتمی: بستگی داره درایران یا در کجا، در ایران باید بگویم امیدوارم که بهبود پیدا کند امیدوارم که پر و بالی پیدا کند و  بسیار بسیار زمان بر ست اگر بخواهیم دوباره  از اول شروع کنیم و ساختارها را درست کنیم. بچه ها را درست سر جایشان بنشانیم. خدمتتان عرض کنم که معلم‌ها را  آموزش دهیم. چه جوری بگویم ببین شما ممکن ست از من سوال کنید که افق اقتصاد ایران را چگونه می بینید با وضعیت فرض کنیم که گرانی و وضعیت اقتصاد خودمان، میگویم که شاید زیاد وضعیت روشنی نداشته باشد. سیستم آموزشی هم همینطوره اما اگر بحث جهانی را بخواهیم در نظر بگیریم خیلی روشن ست روز به روز  توسعه پیدا می کند و روز به روز مفهومی تر می‌شود. روز به روز ارتباطش با حوزه های مختلف علوم بیشتر می‌شود. معنایی تر می‌شود. پیچیده تر می‌شود. آن سادگی که ما به موضوع نگاه می‌کنیم دیگه نیست یعنی شما همین مباحثی که روز به روز دارد جدید اضافه می‌شود. فرهنگ یک جامعه چطور به مباحث آموزش و پرورش تنیده شده است و چطور باورهای درست یا غلط یک جامعه به آموزش و پرورش مربوط می‌شود. در گذشته کودکی که در دوره ابتدایی معلمش بهش آموزش داده ، چه نگرش و دیدگاهی در ۵۰سال آینده نسبت به جامعه اش خواهد داشت. این‌ها مباحثی که در دنیا  روی آن کار می‌شود  و کار می کنند که چه کار باید کرد که یک جامعه سالم با افق روشن و توسعه یافته ای داشته باشند. حالا بیشتر ما ژاپن را مثال می زنیم . دانمارک را مثال می زنیم. سوئد را مثال می زنیم. فنلاند را مثال می زنیم و غیره اما خیلی کشورها  رو این موضوع  دارند کار می کنند که نظام آموزشی چه کار باید انجام دهد و چگونه باید عمل کند، که یک جامعه بهتر داشته باشند. من افق روشنی را می بینم البته از نظر جهانی احساس می کنم روز به روز که  می‌گذرد این علم در حال توسعه ست و پیچیده می‌شود و با علوم دیگری  ارتباط برقرار می‌کند و بیشتر  روی مباحث آن کار می کنند و به عنوان یک رشته فوق پیچیده می‌شود گفت که  تبدیل می‌شود چه کار باید کرد که دنیای آینده را ان شاءالله بهتر بسازیم اما در سیستم خودمان یک مقدار متفاوت ست که خدمتتان عرض کردم.

پورمنصف: اگر بخواهید جمله کوتاهی به من و شنوندگان عزیز هدیه بدهید، آن جمله چی می‌تواند باشد؟
دکتر خاتمی:  یک جمله کوچکی در یک کتاب یونسکو بود، می خواندم یه روزی خیلی برام جالبه همیشه در گوشم  زنگ می‌زند. عنوان کتابش چی بود، خدایا این کتابش همین بحث سوال شما بود نگاه افق آینده آموزش و پرورش همچین عنوانی بود. نوشته بود «که در قله رفیع حرکت های اجتماعی اگر اندیشمندان و دانشمندان قرار بگیرند آن جامعه سعادتمند خواهدشد.» این جمله خیلی زیباست. برای خودم خیلی جالبه و همیشه آویزه گوشم است. دوباره تکرار می کنم، گفته بود که “در قله رفیع حرکت های اجتماعی اگر اندیشمندان و دانشمندان قرار بگیرند، آن جامعه سعادتمند خواهدشد یعنی وقتی می‌گوید در قله رفیع حرکت های اجتماعی به طور کل یعنی می‌گوید در همه زمینه ها، کسایی که صاحب نظرند، صاحب شعورند، صاحب درایت اند، صاحب عقل اند، صاحب بینش اند، در هر زمینه ای حالا چه مادی باشد، چه صنعتی باشد، چه فرهنگی باشد، چه اجتماعی باشد، چه سیاسی باشد، جامعه سعادتمند با افراد خدمتتان عرض کنم عالم و صاحب علم بهم گره زده و جمله بسیار زیبایی ست فکر کنم که این هدیه در درجه اول برای خود من ست و همیشه آویزه گوشم ست و برام خیلی جالب و جذاب ست.

پورمنصف: و کلام آخر اگر سخنی دارید بفرمایید.
دکتر خاتمی: والا، از ما گذشت ما یک نسل قربانی شده ایم. امیدوارم که در آینده نزدیک هر چیزی در جای خودش قرار بگیرد. این عدالتی که خدا تعریف کرده اگر من به عنوان معلم خودم را انتخاب کردم. من را به عنوان معلم هوایم را داشته باشند. که بداند اینکه یک معلم هم حق حیات دارد. هم حق زندگی دارد. هم حق زیست دارد. یک معلم نباید به دنبال کارهای متفرقه برود که برای زنده ماندن امرار معاش کند. یک معلم باید به مطالعه اش بپردازد. یک معلم باید به دغدغه ذهنیش که تعلیم و تربیت باشد بپردازد. دغدغه ذهنیش رشد جامعه اش باشد. رشد بچه ها باشد. اگر از کلاس  بیرون می آید  فکر آب و نون باشد، فکر کرایه خانه اش باشد، فکر نمی دانم امرار معاشش و فکر زنده بودن باشد. آن معلم به هیچ عنوان معلم نیست و آن دانش آموز به هیچ عنوان دانش آموز نیست و آن جامعه یک جامعه آینده روشنی نخواهد داشت این صحبت آخرم بود و امیدوارم که یک روزی میگم به ما به عمر ما قد نمی‌دهد آرزوی من این ست که یک روزی این جامعه متحول بشود و هر چی در جای خودش قرار بگیرد و این دنیای  عجیب غریب مادی و کثیف مادی یک روزی اصلاح بشود و جامعه دید معنویت به خودش بگیرد ان شاءالله. همین. دیگه صحبت دیگه ای ندارم.
پورمنصف: زنده باد دکتر علی خاتمی.

دکترخاتمی:بزرگوارید.

پورمنصف:از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید و در این گفتگو شرکت کردید ممنونم برای شما و شنوندگان عزیز لحظه های شیرینی را آرزومندم، خدا نگهدارتان.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

5 پاسخ

  1. درود دکتر پورمنصف عزیز
    مطلب عالی بود
    اگر پادکست دیگه‌ای درباره بخش معنوی ساختار آموزشی که دکتر خاتمی اشاره کوتاهی بهش داشتند رو ترتیب دادید بسیار کنجکاوم گوش بدم.
    همینطور درباره فرضیه‌هایی که در فیزیک و پزشکی داشتند، برام جذاب بود
    ممنونم

    1. سلام خانم ناصری عزیز
      ممنون خانمی. در پادکست های دیگر ، اگر پاسخ دهندگان عزیز همکاری کنند حتمن بخش معنوی ساختار آموزشی را در سوالهایم مدنظر قرار می دهم. فرضیه های فیزیک و پزشکی مبحث جذابی ست فقط با اهداف سایت همخوانی ندارد که بیشتر از آن به آن پرداخته شود.

      1. فکر می‌کنم خانم ناصری منظورشون دقیقا مباحثیه که آقای دکتر مطرح کردند برای خود من هم جالب بود اشکال جادویی در فیزیک منظورشون دقیقا چی بود و درباره هیپوفیز و همین‌طور هیپنوتیزمی که گفتند تا سطح هفت پیش رفتند به نظرم یه اپیزود پلاس باید ضبط کنید ⚘️🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *